شما به مونوکست گوش میدهید. پادکستی درباره ی خودم و برای خودم.
اپیزود اول – در ستایش بی بند و باری
اردیبهشت ۱۴۰۳، بعد از دو سال زندگی خارج از کشور و دو سال زندگی با پدر و مادرم توی کردستان، تصمیم گرفتم برگردم تهران و یه خونه واسه خودم اجاره کنم. تقریبا یه دو هفته ای طول کشید که وسایلایی که ۴ سال پیش و قبل از مهاجرت فرستاده بودم خونه ی پدرم رو جمع و بسته بندی کردم و تقریبا یک هفته هم طول کشید تا خونه پیدا کردم و بعد ۱۰ روز طول کشید تا خونه ام رو توی تهران مرتب کردم و لوازمم رو چیدم.
دو سه روز بعد از اینکه کامل مستقر شدم، توی حموم یه فکر جالبی به ذهنم رسید. زیر دوش بودم که به خودم گفتم چرا اینقدر طول کشید؟ جمع کردن وسیله هام و پهن کردن دوباره شون تقریبا سه هفته طول کشید. چرا باید اینقدر طول میکشید؟ یه کمی با خودم حساب کتاب کردم و دیدم چقدر وسیله ی اضافه و غیر کاربردی دارم. چقدر بار دارم. من یک نفر بیشتر نیستم و طی ۱۲ سال زندگی مجردی هرگز از ۳ نفر همزمان بیشتر مهمون نداشتم و قصد هم ندارم بیشتر از ۳ نفر مهمون داشته باشم. با این وجود یه مبل ۵ نفره دارم. یه میز غذا خوری دارم که ازش به عنوان میز کامپیوتر استفاده میکنم ولی ۳ تا از صندلی هاش رو نگه داشتم در حالی که هیچ استفاده ای نداره. ۱۲ تا قاشق و چنگال و قاشق چایی خوری و چنگال و کارد میوه خوری و ظرف خورش خوری و بشقاب پلو خوری و بشقاب میوه خوری و کاسه ی آش خوری و کاسه ی ماست خوری و اینا دارم از هر کدوم ۱۲ تا. این در حالی هست که در کل تهران من با ۵ نفر هم معاشرت ندارم. قالب کیک مخصوص فر دارم در حالی که الان اصلا فر ندارم. قبلا دو سال داشتم. الان دیگه ندارم ولی هنوز قالب کیک پزیش رو دارم، و هر سری با هر اسباب کشی با خودم حمل میکنم. ۸ تا لگن و آبکش و چیزایی شبیه به این دارم واسه شستن میوه و آبکشی و اینا. یه تخت دو نفره ی کینگ چوبی عروس دومادی خیلی سنگین دارم. ۱۱ جفت کفش داشتم که حداقل ۷ جفتش رو قطعا دیگه نمیپوشیدم که حالا ردشون کردم رفت. ۸ تا لباس زیر داشتم و ۱۴ تا تیشرت و اینا. اینا در حالی هست که من اصلا از ۷۰ درصد اینها در طول زندگیم استفاده نمیکنم و احتمالا نخواهم کرد. یعنی اصلا داشتنشون ضروری نیست و اگه بهشون نیاز پیدا کنم میتونم از نیازم صرف نظر کنم و یا به یه روش خلاقانه اون نیاز رو رفع کنم. یعنی در طول زندگیم توی خونه، یا پشت میز کارم هستم یا توی تخت و خوابم. واسه آشپزی هم از کمترین ظرف ممکن استفاده میکنم. پس این همه بار چیه از خودم جمع کردم. بارهایی که الان نه تنها بار هستن، بلکه بند هم شدن. یعنی یه جورایی به جای اینکه دستم رو بگیرن و توی زندگی کمکم کنن، پام رو گرفتن و من رو به بند کشیدن. یعنی الان اگه بخوام تصمیم بگیرم و برم یه شهر دیگه زندگی کنم احتمالا به خاطر این همه باری که دارم از اسباب کشی منصرف بشم و همین جا بمونم و زندگیم رو مثلا در نارضایتی ادامه بدم. یعنی این بارها، من رو به وضعیتم بند کردن. بعد به خودم گفتم چه جالب. باید یه سبک زندگی بی بند و بار رو شروع کنم. البته شاید به نسبت ۹۵ درصد از مردم که به لحاظ اقتصادی هم سطح هستیم، خیلی بی بند و بار تر و مینیمال تر زندگی کردم همیشه. ولی باز هم بند و بارم زیاده. رفتم کار کردم، وقت و عمرم رو گذاشتم و پول در آوردم و چیزهایی باهاش خریدم که نه تنها ضروری نیستن بلکه برام مشکل هم درست میکنن. کار کردم و پول دادم که خودم رو به بند بکشم. بعد ادعای عقلانیت هم میکنم.
****
بعدش داشتم به چند تا سوالی که برام پیش اومده بود فکر میکردم. اینکه مثلا الان چه باید بکنم؟ این همه بار که هر سال با هر اسباب کشی باید خرکش کنم با خودم رو باید چیکار کنم؟ دور ریختنشون زیاد منطقی نبود. انگار رفتم سر کار و عمرم رو دادم که پولم رو بریزم دور. بعد خیریه و اینا هم به ذهنم رسید ولی توی همین هاگیر واگیر بودم که فکر جدیدی به سرم زد. اینا تازه بند و بارهای فیزیکی من هستن و اینقدر دارن اذیت میکنن و دردسر شدن برام. بند بار های روانی و ذهنی رو چی میگی؟ همینجوری داشتن بند و بارهای مختلف روانی و ذهنی میومدن توی ذهنم. اخلاق، آبرو، نقش های اجتماعی، امیال، ایگوها، میل به بهتر و برتر و مشهور و فلان تر شدن، میل به محبوبیت، میل به به دست آوردن و مالک شدن و تاریکی های درونم و ضمیر ناخودآگاه و صدها بند و بار دیگه. این همه باور، عرف، سنت، هویت، وابستگی، ایدئولوژی ها، عادت ها، بند و بارهای ژنتیکی و فیزیولوژیک. یهو پرده افتاد و من تازه داشتم بند و بار های واقعی خودم رو میدیدم که اصلا کاسه و کوزه ی اضافه داشتن در مقابلشون چیزی نبود. به هر گوشه ای از درونم که نگاه میکردم یه بند و یه باری میدیدم که دست و پام رو بسته بودن. حس کردم صد کیلو بار گذاشتم روی کولم و با صد تا طناب و بند بستنم و بعد خودم به خودم گفتم که آزادی که هر کاری دوست داری بکنی و اتفاقا توهم آزادی رو هم دارم که من آزادانه دارم برای خودم و آینده ام و زندگیم تصمیم میگیرم. ولی یه کمی به این بند و بارهای ذهنی که فکر کردم فهمیدم که آزاد نیستم. این بندهام هستن که مثل یه عروسک خیمه شب بازی دارن من رو وادار به انجام کارها میکنن. به جرات میتونم بگم که تقریبا ۱۰۰ درصد از کارهای تقریبا ۱۰۰ در ۱۰۰ از مردم جامعه، از جمله خودم، آزادانه نیست. بلکه متاثر از این باورها و عرف ها و سنت ها و هویت ها و وابستگی ها و ایدئولوژیها و اخلاقیات و رفتار های گله ای و ژنتیکی و فیزیولوژیک و در یک کلام بند و بار های ذهنی و روانی هست.
واقعیت اینه که عمق فاجعه خیلی خیلی زیاد هست. حداقل برای من که عمق فاجعه خیلی زیاد بوده و هست. و میدونم هم که فقط یک راه حل وجود داره. بی بند و بار شدن. من باید بی بند و بار بشم. همین و بس. هم از لحاظ فیزیکی و کاسه کوزه ای و هم از لحاظ روانی و ذهنی. به خودم گفتم که اگه میخوای آزاد باشی و مسیر شخصی زندگی خودت رو خلق کنی و توی این مسیر حرکت کنی باید بند ها و بارهای خودت رو کشف کنی و کم کم خودت رو ازشون آزاد کنی. اصلا تا زمانی که از این بند و بارها آزاد نشی، آزادی انتخاب و تصمیم گیری چه معنایی میتونه داشته باشه. پر پرواز داشتن کافی نیست، باید سبک و بی بند و بار باشی که بتونی پراز کنی، اون جوری که خودت میخوای، نه جوری که جامعه و بند و بارهای ذهنی دارن برات تعیین میکنن.
حالا البته این به این معنی نیست که دیگه برم و هر کاری که بر خلاف این بند و بارها بود رو بکنم. نه. این میشه معنی عام بی بند و باری. همون معنی ای که معمولا همه دارن با این معنی ازش استفاده میکنن. من نمیخوام اینجوری بی و بند و بار بشم و مثلا اخلاقیات و سنت و ایدئولوژی و باور ها و اینا رو بذارم زیر پا کامل و دقیقا در نقطه مقابلشون عمل کنم. من میخوام بهشون آگاه بشم و ببینم این بند ها و بارها چجوری دارن من رو کنترل میکنن؟
****
یه مثال بیارم. مثلا اینکه تصمیم گرفتم از کردستان و زندگی خانوادگی جدا بشم و دوباره بیام تهران و مستقل زندگی کنم، چه دلایلی داشت؟ چه بندی دور گردن من بود و داشت من رو به سمت این تصمیم میکشید؟ چه باری رو روی دوش خودم حس میکردم که خواستم بندازمش زمین و ازش فرار کنم؟ مثلا ممکنه غریزه ی جنسی و اینکه کردستان نمیتونستم دوست دختر داشته باشم ولی تهران میتونم داشته باشم، روی تصمیمم تاثیر گذاشته باشه؟ یعنی آگاه بشم که چقدر بردگی ژن و بقای نسل روی تصمیمم موثر بوده؟ یا اینکه مثلا توی ذهنم ممکنه اینجوری بوده باشه که بیام تهران و دوباره برم سر کار و یک هویت و نقش اجتماعی پیدا کنم و جامعه من رو مفید بدونه. این بند چقدر من رو تحت فشار قرار داد که خودم رو توی این دردسر زندگی مجردی و کار و اجاره خونه و هزینه ی زندگی قرار بدم؟ داشتم خونه پدرم زندگیم رو میکردم. هزینه ای هم نداشتم. اتاق خودم رو داشتم. هیچ مشکلی هم با خانواده ام نداشتم. یا مثلا ممکنه من تصمیم به مهاجرت به تهران و دوباره مستقل شدن گرفتم چون فکر میکردم فامیل و آشناهامون توی کردستان من رو یه بی عرضه یا سربار خانواده میدونن و برای ساکت و راضی کردن اون ها این کار رو کردم. این باور ذهنی که حتی ممکنه فقط توی ذهن خودم بوده باشه، چقدر من رو وادار به این تصمیم کرد؟
در کل توی یه همچین تصمیمی میشه ده ها بند و بار پیدا کرد که باعث میشن تصمیمی که میگیریم نه تنها آزادانه نباشه بلکه حتی در مسیر رضایت درونی خودمون هم نباشه. مثلا برای رضایت دیگران، جامعه، ژن، وجدان گله ای خودمون و خیلی چیزای دیگه باشه. یعنی من خودم رو توی همچین دردسر و هزینه هایی قرار دادم که به ژنهام خدمت کنم، یا به جامعه یا به رضایت فامیل و دوست و آشنا خدمت کنم و نه شخص خودم و رضایت خودم. این اون بند و بار واقعی هست که باید ازش رها شد. فقط بعد از بی بند و بار شدن هست که میتونیم برای خودمون زندگی کنیم. اینجاست که تصمیماتمون برای رضایت خودمون میشه و نه بند ها و بارهایی که از بیرون دور گردنمون و یا روی دوشمون انداختن.
پس منظورم از اینکه میخوام بی بند و بار بشم اینه که میخوام ببینم با چه بند هایی بسته شدم و چه بارهایی روی دوشم هست که دارن روی تصمیم گیریهام و تحقق فردیت خودم تاثیر میذارن. مشاهده شون کنم. بهشون آگاه بشم و کم کم از دستشون خلاص بشم و در نهایت آزاد بشم.
مونوکست در واقع داستان بی بند و بار شدن خودم هست.
****
من محمد نورسی هستم. مونوکست نتیجه ی مطالعات و کنجکاوی ها و افکار خودم هست. قصد آموزش چیزی رو به کسی ندارم. مطالبی که توی هر قسمت منتشر میشه فقط تا لحظه ی انتشار، نظر من هستن و ممکنه هفته ی دیگه اگه ازم بپرسید، نظر خودم عوض شده باشه و در ضمن هیچ ادعایی نسبت به درست بودنشون هم ندارم. هدفم از انتشار این پادکست یه کمی خالی کردن ذهنم و ایجاد سوال و شبهه در ذهن مخاطب هست. و اینم اضافه کنم که برای شنیدن مونوکست میتونید به وبسایت مونوکست دات نورسی دات آی آر و یا یوتیوب و تلگرام که لینکشون توی سایت و پیج اینستاگرامم هست مراجعه کنید.