شما به مونوکست گوش میدهید – پادکستی درباره ی خودم و برای خودم.
اپیزود چهارم – سیکس پک، باسن بزرگ، مالکیت
تولید مثل یکی از بزرگترین بردگی هایی هست که اگه ازش آگاه نباشیم میتونه کل زندگیمون رو به فنا بده. امروز میخوایم در مورد رابطه ی سیم پیچی مغزمون با سلیقه ی جنسیمون و تاثیرات روانیش توی دنیای مدرن یه کمی حرف بزنیم.
ما میدونیم که انسان هستیم و برای انسان شدن یه فرآیند تکاملی چند میلیون ساله رو طی کردیم و توی این بازه ی زمانی که صدها هزار نسل طول کشیده، به مرور سیم پیچی مغز ما شکل گرفته و از طرفی اینم میدونیم که این سیم پیچی تاثیر خیلی زیادی روی کل زندگی ما داره. علاوه بر اینکه ژنتیک میتونه استعداد ها و توانایی ها و فیزیک بدن و این جور چیزای ما رو مشخص کنه، میتونه نوع نگاه ما به جهان رو هم مشخص کنه. رفتارهامون، واکنشهای احساسی و عاطفی و هیجانیمون، سلایق جنسیمون، حتی درک و دریافتی که از کل جهان داریم و خیلی چیزهای دیگه بر مبنای همین سیم پیچی های مغز و ژنتیکمون مشخص میشه و اگه ازش آگاه نشیم میتونه ما رو به بردگی بگیره و بخش بزرگی از تصمیمات و انتخاب های ما رو تحت تاثیر بذاره. امروز میخوایم در مورد دو تا بخش از این سیم پیچی صحبت کنیم که به نظرم خیلی جالب هست. یکیش اینکه ما چرا توی انتخاب جفت، یه سری سلایق جنسی و ظاهری مشترک داریم و از طرفی چرا نسبت به بعضی از اتفاقات که توی رابطه مون میوفته یه سری واکنش تقریبا یکسان انجام میدیم.
نکته ی اصلی کل داستان امروز اینه که انسان برده ی ژن هست. یعنی اصلا بهتر هست که انسان رو در وهله ی اول به صورت ژن و در خدمت ژن ببینیم تا به صورت یک انسان مستقل خردمند و آزاد. یعنی چی؟ یعنی اینکه تقریبا تمام کارهایی که انسان میکنه در راستای بقای ژن خودش و انتقال ژن خودش و مراقبت از ژن خویشاوندان خودش هست. منظور از خویشاوندان، مادر و پدر و برادر و مخصوصا فرزندانش و همه ی افرادی که بیشترین اشتراک ژنتیکی رو باهاشون داره هست. مثلا پدر و مادر هر کدومشون ۵۰ درصد با فرزندشون ژن مشترک دارن، پس تلاش میکنن که علاوه بر حفظ ژن خودشون که بهش میگیم بقا، از اون ۵۰ درصد ژن فرزندشون هم مراقبت کنن. اصلا فلسفه ی خانواده و عشق مادری و پدری و اینا تقریبا همش بر مبنای همینه. در مورد بقیه ی خویشاوندان و حتی حس وطن پرستی و تعصبات قومی و قبیله ای هم تا حد خیلی زیادی همینه ولی چون میزان اشتراک ژن میتونه کمتر باشه دیگه اولا اون حساسیت، ممکنه کمتر بشه و دوما زیاد به بحث امروز ما ربطی نداره و پس ما نمیریم سراغ مراقبت از ژن در سطح جامعه و اینا.
پس خلاصه اینکه من یه سری ژن دارم که میخوام زنده نگهش دارم و به بهترین شکل ممکن منتقلش کنم. کاری که میکنم چیه؟ اینه که ژنم رو با بهترین گزینه ای که میتونه از ژنم مراقبت کنه به اشتراک بذارم و بعدش که منتقلش کردم، تلاش کنم که این ژن رو زنده نگه دارم و ازش مراقبت کنم. این داستان کل فرایند زندگی ما و تشکیل تمدن و نهاد های اجتماعی و قوانین اجتماعی و سنت ها و باور ها و خیلی چیزهای دیگه رو اگه نگیم به صورت کامل ساخته، میتونیم بگیم به مقدار خیلی خیلی زیادی تحت تاثیر قرار داده.
****
تا اینجا مقدمه بود، بریم سر اصل مطلب. بیاید موضوع اصلی امروز رو با چنتا مثال شروع کنیم که داستان یه کمی مشخص تر بشه. هزاران سال قبل که انسان از طریق شکار و جمع آوریِ غذا زندگیش رو میگذرونده، مردهایی که اضافه وزن داشتن و یا لاغر و ضعیف و مریض و دست و پا چلفتی و گیج بودن نمیتونستن غذای کافی به دست بیارن و کم کم یا میمردن و یا توسط زن ها برای جفت گیری انتخاب نمیشدن و کم کم ژنشون از بین میرفت. یعنی زن ها ترجیح میدادن که با مردی سکس کنن و ژنشون رو به اشتراک بذارن که بدن ورزیده ای داشته باشه که وقتی باردار هستن و یا بچه به دنیا اومده اون فرد بتونه غذای کافی برای خودش و زن و بچه اش جور کنه. همین داستان باعث شد که معیار همسر یا جفت گزینی از طرف زنان بشه سیکس پک و بدن ورزیده و قد بلند و سلامتی و سرحالی ظاهری. همین داستان باعث میشد که افرادی که این ویژگی ها رو ندارن کم کم از چرخه ی تولید مثل انداخته بشن بیرون و یا اصلا چون نمیتونستن حتی برای خودشون غذای کافی فراهم کنن، کم کم میمردن. اگه دقت کنیم توی میمون هایی که توی جنگل و طبیعت زندگی میکنن، میمونی که خیلی اضافه وزن داره و یا خیلی ضعیف و یا معلول هست نداریم. همه به صورت طبیعی حذف میشن. پس مغز زن به مرور اینجوری برنامه ریزی شد که “مردی که سیکس پک داره، جذاب تر هست و من رو بیشتر تحریک جنسی میکنه چون میتونه از خودش و من و ژنی که با هم به اشتراک میذاریم بهتر حمایت کنه.”
برای مردها هم دقیقا یه همچین داستانی وجود داشت. یعنی مردها، زنی رو ترجیح میدادن که سینه های بزرگتری داشته باشه که بتونه برای بچه یا بچه هاش شیر بیشتری فراهم کنه و از طرفی لگن بزرگتری داشته باشه که احتمال تلف شدن بچه و مادر در زمان زایمان کمتر بشه. به همین دلیل سیم پیچی مغز مردها هم اینجوری تکامل پیدا کرد که “زنی که سینه و باسن بزرگتری داره، جذابیت جنسی بیشتری داره. پس من میرم و اسپرمم رو با تخمک این زن به اشتراک میذارم.”
به هیمن راحتی سلیقه ی جنسی ما شکل گرفت. سلیقه ای که الان با توجه به داستان قدرت و پول و سواد و اینا که در دنیای مدرن هست، دیگه برای مردان صادق نیست ولی هنوز زنا با دیدن سیکس پک، به لحاظ جنسی تحریک میشن و از اون طرف هم با توجه به وجود سزارین و شیرخشک شیشه ای هم دیگه سینه و باسن بزرگ نباید مهم باشه ولی میدونیم که هست. یعنی هر دو تا جنس بر مبنای سیم پیچی مغزشون که ده ها و یا صدها هزار سال قبل ساخته شده دارن برای شریک جنسیشون در دنیای مدرن تصمیم میگیرن. در حالی که دیگه اون معیار ها برای مراقبت و انتقال ژن اعتبار کافی نداره و نمیشه به عنوان معیار های اصلی انتخاب در نظرشون گرفت.
****
این از این. پس خلاصه اینکه قبلا مردهای چاق و لاغر و ضعیف و دست و پا چلفتی و زنان با باسن و سینه ی کوچیک امکان بقا و تولید مثل کمتری داشتن و مردان هیکلی و سالم و قد بلند و زنان با سینه ها و باسن بزرگتر امکان بقا و تولید مثل بیشتری داشتن و همین قضیه کم کم سلیقه ی جنسی ما رو برای جفت گزینی شکل داده که هنوز هم داره ما رو تحت تاثیر قرار میده. تا الان این رو گفتیم.
نکته ی دیگه ای که هست اینه که قبلا بچه های ضعیف هم میمردن. یعنی باید ۲۰ تا بچه به دنیا میاوردی که در نهایت ۳ تاش زنده میموند ولی اون سه تا، بچه هایی بودن که تونسته بودن بیماری ها و ویروس ها و گرسنگی ها و تشنگی ها و سختی های دوران کودکی رو تاب بیارن. پس انسان های قویتری بودن. ژن خوب بودن. ولی الان ما با ایجاد امنیت و سلامت، این فرآیند رو به هم زدیم. یعنی انسان هایی که ژن خوبی هم ندارن رو داریم به ضرب و زور علم پزشکی زنده نگه میداریم. یعنی الان طرف دو تا بچه میاره و دو تای اول سالم و زنده تحویل خانواده داده میشه و به ضرب و زور دارو و دکتر و تکنولوژی و اقتصاد مبتنی بر پول و اینا زنده نگهش میدارن و از تولد ترکیب بندی های ژن های برتر جلوگیری میشه. یعنی قبلا ممکن بود از ۲۰ تا بچه دو تا که بهترین ترکیب بندی ژنتیکی رو داشتن زنده بمونن ولی الان دو تای اول زنده میمونن و ۱۸ تا ترکیب بندیِ ژنیِ بعدی اصلا امکان تولد پیدا نمیکنن و احتمالِ تولیدِ یک ترکیب بندی ژنی قوی در حال حاضر کمتر هست به نسبت قبل. یعنی یه جورایی ما با علم پزشکی که به ظاهر به نفع انسان هست، داریم در تولید ژن های برتر و بهتر و سالمتر دخالت میکنیم و نمیذاریم که طبیعت کار پاکسازی خودش رو بکنه. دقت کنید که من اصلا از لحاظ اخلاقی و معیار های انسانی منظورم نیست ها. از اون لحاظ ها شاید قابل دفاع باشه. ولی حرف امروز من یه چیز دیگه ست واسه همین توصیه میکنم از اون جنبه به قضیه نگاه نکنیم و فقط به لحاظ تکاملی بهش نگاه کنیم.
حالا، از طرفی سیستم تامین غذایی و نهاد های اجتماعی الان جوری طراحی شده که همه میتونن به احتمال زیاد توش بقا پیدا کنن. یعنی اینجوری نیست که اگه من به لحاظ ژنتیکی اضافه وزن یا نقص یا ضعفی داشتم دیگه طبیعت من رو حذف کنه. یا اگه سینه های کوچیکی داشتم دیگه کسی من رو به عنوان جفت انتخاب نکنه و من از پس تامین غذام بر نیام و بمیرم و ژنم حذف بشه. پس در نتیجه ی این دو تا دستکاری یا پیشرفت یا تغییر در سبک زندگی در جهان مدرن، که چیا بودن، زنده موندن بچه هایی که ممکنه بهترین ترکیب ژنی ممکن نباشن و بقا و تولید مثل افرادی که به لحاظ ژنتیکی مناسب برای بقا و تولید مثل نیستن، ما در جامعه همه جور انسانی داریم. چاق، لاغر، سینه ی بزرگ، سینه ی کوچیک، نقص عضو، هوش پایین، بیمار، دست و پا چلفتی و انواع مختلف انسان هایی که قبلا نمیتونستن وجود داشته باشن.
شاید این حرف ها یه کمی دردناک باشه ولی اینا رو از خودم نمیگم. طبیعت اینجوری کار میکرده و میکنه و من فقط دارم توضیحش میدم. زیاد بعد انسانی قضیه رو در نظر نگیریم. عاطفی و احساسی و هیجانی به قضیه نگاه نکنیم. منظور منم این نیست که این افراد الان اشتباهی هستن و مثلا باید حذف بشن. در ادامه میگم که چرا اصلا دارم اینارو توضیح میدم. همون اول اپیزود گفتم که ما ژن و در خدمت ژن هستیم و نه انسان. از این جنبه داریم به داستان نگاه میکنیم.
****
خلاصه و نتیجه گیری این دو تا بخشی که تا الان گفتم میتونه به ما توی شناخت خیلی از معضلات اجتماعی و روانی که الان توی جامعه ی مدرن داریم کمک کنه. ما الان توی جامعه انسان های چاق و قد کوتاه و ضعیف و دست پا چلفتی و ترسو و معلول و کم هوش و بیمار و باسن ها و لگن ها و سینه های کوچیک و اینا رو داریم. یعنی ما الان این انسان ها رو داریم در حالی که ژنتیک و رانه های جنسیه ما هنوز داره بر مبنای سیم پیچی های دوره ی پارینه سنگی عمل میکنه. یعنی ما هنوز چشممون دنبال سینه و باسن بزرگ یا قد بلند و سیکس پک هست، ولی جامعه مثل قبل یک دست نیست. همه جور انسانی توش هست. این فشار روانی ایجاد میکنه روی افرادی که این ویژگی ها رو ندارن و همین باعث شده که مرد ها مثلا عمل برداشتن معده یا تزریق هورمون واسه سیکس پک در آوردن اینا انجام بدن و زن ها کاشت سینه و ژل و بوتاکس و چربی توی باسن و سینه شون انجام بدن که اون معیار ها رو به دست بیارن. یا ظاهرشون رو با طبیعت هارمونیک تر کنن که سالم تر به نظر برسن. مثلا یکی دیگه از معیار های انتخاب جفت ماده سلامت ظاهری و پرخون بودن و چشم های درشت برای مراقبت از بچه در مقابل شکار بوده. یعنی لب و گونه ی قرمز یعنی مادر سالم تر و پرخون تر و چشم درشت تر یعنی اینکه این مادر میتونه اطراف رو بهتر نگاه کنه و خطر احتمالی که بچه ام رو تهدید میکنه تشخیص بده و این سلیقه هنوز در مردها مونده و این باعث شده که زنها الان رژ لب و رژ گونه ی قرمز و تزریق ژل به لب و یا سرمه به چشمشون میکشن که بتونن این ویژگی ها رو که مرد برای انتخاب جفت توی سیم پیچی مغزش داره برآورده کنن. پس ما میتونیم بخش بزرگی از تمایل به تغییرات فیزیکی و آرایش ها و عمل های جراحی رو در این سلیقه ی جفت گزینی پارینه سنگی پیدا کنیم. یعنی افرادی که طبیعت به واسطه ی پیشرفت علم پزشکی و اقتصاد مبتنی بر پول نتوسته حذف کنه، برای انتخاب شدن توسط جفت برای تولید مثل مجبور به این تغییرات میشن. حالا جنبه های فشار روانی و این حس انتخاب نشدن و پذیرفته نشدن توسط جامعه و جنس مخالف و تاثیراتش روی روح و روان و سلامت این دسته از افراد رو هم باید در نظر گرفت که دیگه اینجا جاش نیست.
****
این داستان سلیقه ی تکاملی و بردگی ژنتیکی به همینجا ختم نمیشه و میشه از ابعاد دیگه ای هم بررسیش کرد. به این مثال دقت کنیم. مثلا یه زن دماغ درازی داره، اگه در جفت گزینی به دماغ توجه نکنه، ممکنه با مردی که اونم دماغ درازی داره جفت گیری کنه و بعد بچه ای به وجود میاد که اونم به احتمال زیاد دماغ دراز و یا حتی درازتری داره و اگه درازی دماغ در انتخاب جفت دخیل نمیشد، مثلا بعد از ۵۰ نسل انسان به فیل تبدیل میشد و خرطوم در میاورد. برعکسش هم هست. دماغ کوچیک با دماغ کوچیک، کم کم باعث میشد کلا دماغ حذف بشه. پس به صورت ناخودآگاه و ژنتیکی، انسان ها به سمت کسی تمایل پیدا میکنن که بتونه نواقص همدیگه رو در مسیر بهبود عملکرد ژن جبران کنن. یعنی شخص من که دماغم پهن هست به صورت ناخودآگاه و برده وار عاشق کسی میشم که دماغش کوچیک تر هست. خودم هم نمیدونم چرا عاشقش شدم. یا مثلا من انسان درونگرا و یه کم یبسی هستم و از دخترای شاد و برونگرا خوشم میاد. چرا چون بردگی ژن داره اون پشت به من دستور میده که اگه با یه دختر یبس مثل خودت سکس کنی، نسل بشر به مرور یبس تر میشه. پس برای حفظ تعادل باید عاشق این مدل دخترهای شاد بشی. و از طرفی اگه ازم بپرسن چرا از این دختره خوشت اومده، میگم چون “دختر خوبیه عاشقش شدم.” ولی در واقع اینجوری نیست. شاید اونم دخیل باشه ولی در واقع اون پشت، رانه های روانی و ژنتیک داره برای من تصمیم میگیره. این دقیقا یکی از اصلی ترین عللی هست که منجر به مشکلات خانوادگی میشه. یعنی علت تصمیم گیری ما برای جفت گیری سعادت و خوشبختی خودمون نیست، بلکه سعادت و ارتقای ژن هست. یعنی ما به قیمت بدبخت شدن خودمون، ژنمون که نسل بعدی محسوب میشه رو ارتقا میدیم. یعنی ما برده ی ژن میشیم، با بردگی ژن جفت گزینی میکنیم و تا آخر عمر عذاب میکشیم ولی بچه ای که به دنیا میاریم ممکنه ژن بهتری از ما داشته باشه.
پس اگه این بخش رو با بخش قبلی ترکیب کنیم اینجوری میشه که من بر مبنای سایز سینه و باسن طرف مقابل به اضافه ی نواقصی که خودم دارم جفت گزینی میکنم و معیار های اصلی یک زندگی شاد و سعادت مند که میتونه در من آرامش ایجاد کنه رو نادیده میگیرم. و اینجاست که زندگیِ الانِ من قربانی تولید و مراقبت از یک ژن بهتر میشه. زندگی من پر میشه از قشقرق و دعوا ولی اگه زمانی بچه دار بشم، بچه ام احتمال بقای بیشتری داره و احتمالا ژن بهتری از خودم خواهد داشت.
یه کوچولو هم در مورد داستان مالکیت جفت و سخت گیری های دو طرف مقابل هم بگیم و بریم سراغ نتیجه گیری نهایی. قبلا که سکس به هدف تولید مثل انجام میشد، منی که مرد بودم باید مطمئن میشدم که وقتی میرم شکار و جون خودم رو به خطر میندازم و برای جفت و بچه ام غذا تامین میکنم، در واقع دارم از اون ۵۰ درصد از ژن خودم محافظت میکنم پس تمام تلاشم رو میکردم که جفتم، با هیچ مرد دیگه ای جفت گیری نکنه که مطمئن باشم که جنینی که توی شکمش هست و بعدا به دنیا میاره از ژن من هست، پس وقتی یه مردی نزدیکش میشده یا وقتی جفتم میرفته به سمت یه مرد دیگه، عصبانی میشدم و دعوا راه مینداختم. چرا که نمیخواستم که انرژی و کالری و عمر خودم رو هدر بدم و در نهایت ژن یک نفر دیگه رو بزرگ کنم. برای زن هم همین بوده. زن میدونست که توان تامین غذا و کالری یک مرد مشخص و محدود هست. نمیتونه برای ده نفر غذا تامین کنه، پس تمام تلاشش رو میکرده که مردش فقط با یک زن که خودش بوده سکس کنه. وگرنه ممکن بوده زن های دیگه ای رو هم باردار کنه و اونجا باید سر غذایی که مرد تامین میکرده با رقبای دیگه میجنگیده و اینجوری بقای خودش و اون ۵۰ درصد ژنش به خطر میوفتاد. کالری کمتر به معنی مرگ بوده معمولا. پس اگه مردش میرفته به سمت یه زن دیگه و یا زنی میومده سمت مردش، اون هم دعوا راه مینداخته که بتونه بقای خودش و اون ۵۰ درصد ژن رو تضمین کنه. و این خصیصه و رفتار به صورت سیم پیچی مغز تکامل پیدا کرده و کم کم به این شکلی که ما الان داریم میبینیم در اومده. یعنی الان اصلا ممکنه تامین کالری و یا انتقال ژن موضوعیت نداشته باشه زیاد ولی هنوز اون ویژگی تکاملی و خصیصه ی سخت گیری در مالکیت جفت وجود داره در حالی که اکثر رابطه ها و سکس ها به هدف انتقال ژن انجام نمیشه.
****
حالا سوالی که پیش میاد اینه که ما که الان آگاه هستیم از این بردگی، چیکار میتونیم بکنیم. این بخش رو من از طرف خودم و در مورد خودم میگم و به جفت گزینی بقیه کاری ندارم.
من میدونم که فعلا هدفم از جفت گزینی نه ازدواج هست و نه تولید مثل پس خدمت به ژن منتفی هست و این انتخابی که میکنم، باید به من و آرامش و لذت من خدمت کنه و نه ژن. پس اگر از یک نفر خوشم اومد، به کمک خودمشاهده گری و شفافیت با خودم، سعی میکنم ببینم از چیش خوشم اومده؟ از سایز سینه و باسن و دماغش که یک عامل ژنتیکی هست یا از تفاهمات و درکی که نسبت به هم داریم؟ یعنی با شروع این رابطه آرامش و سرزندگی من بیشتر میشه یا نه؟ اگه ببینم که طرف بدنش برای جفتگیری عالی هست ولی روح و روانم رو میتونه به فنا بده خب قطعا از این گزینه صرف نظر میکنم. برده ی روش جفت گزینی غیر ارادی و ژنتیکی مغزم نمیشم. سعی میکنم آگاهانه تر انتخاب کنم. یعنی من یه شخص با باسن و سینه ی کوچیک رو که توانایی ارتباط داشته باشه و بتونم باهاش حرف بزنم رو بر سینه و باسن بزرگ ترجیح میدم. البته اگه هر دو تا ویژگی پارینه سنگی و مدرن رو داشته باشه و سلیقه ی فیزیکی من هم این باشه هم که چه بهتر. یعنی من سلیقه و نیازهای خودم رو در نظر میگیرم و نه چیزی که انتقال ژن بهم دستور میده. از طرفی این ویژگی های پارینه سنگی و مدرن که در تضاد نیستن که. میشه هم مرد و هم زن هر دو تا ویژگی رو داشته باشن. هم یک بدن سالم و رو فرم و زیبا و هم یه ذهن و روان سالم. در مورد داستان مالکیت و سخت گیری کردن و اینا هم آگاه هستم که قرار نیست از ژن کس دیگه ای مراقبت کنم. چیزی من رو تهدید نمیکنه. پس لزومی به ریاکشن های قرون وسطایی نیست. میشه حرف زد و در هر زمینه ای به تفاهم و توافق رسید. پس تفاهمات و توافقات کلامی رو جایگزین روش های عصر حجری میکنم. اگرم این تفاهمات و توافقات شکسته شد، باز گزینه ی صحبت و مصالمت رو میشه پیش گرفت. آدم با دیدن و شنیدن بعضی داستانها، یاد مستند های حیوانات میوفته که واسه مالکیت و تصاحب جفت با نرهای دیگه یا با ماده سرشاخ میشن و جیغ و داد میکنن. چه کاریه آخه. زبون دارم من. میتونم حرف بزنم.
این تا اینجا. پس متد شخص من برای رهایی از این بردگی، آگاهی از ساز و کار این سیم پیچی تکاملی و تلاش برای تصمیم گیری عقلانی تر هست. تصمیم گیری ای که به نفع و در خدمت خودم باشه و نه ژن. من سعادتمند بشم. و اتفاقا همین سعادتمند شدن خودم در یک رابطه ی دو طرفه در نهایت اگه بچه ای به وجود بیاد، سعادتمند شدن و سلامت روانی اون بچه رو در جهان مدرن بیشتر تامین میکنه. حالا شاید مثلا بچه ام دماغش کوفته ای بشه، ولی بهتر از اینه که در یک خانواده ی پر آشوب زندگی کنه.
****
این تا اینجا. یه کمی برگردیم عقب تر و یه کمی در مورد افرادی که طبیعت حذفشون نکرده و الان دارن زندگی میکنن صحبت کنیم. ما میدونیم که اکثر معیارهای جفت گزینی هنوز بر مبنای دوران پارینه سنگی هست. واقعیت اینه که فشار روانی ای که افرادی که معیارهای جفت ایده آل دوران پارینه سنگی رو ندارن هنوز به شدت وجود داره و داره انسان ها رو آزار میده. به نظر من شاید تا چند صد سال قبل، این معیار ها هنوز معنا داشتن ولی الان دیگه اینجوری نیست. قبلا این افراد به صورت کامل از جامعه حذف میشدن و ژنشون کامل مسدود میشد و شانس انتقال نسلشون خیلی کم میشد و این باعث ایجاد هراس مرگ و نیستی و اضطراب و حس تنهایی و خیلی داستان های روانی دیگه میشد که الان هم هنوز داره بروز پیدا میکنه ولی دیگه بی معنی هست. یعنی فردی که لاغر یا چاق هست دیگه طعمه ی پلنگ نمیشه. دیگه هیچ زنی از اینکه شوهرش به خاطر اضافه وزن نتونه براش شکار کنه نگران نیست. بلکه انسان مدرن، پول، جایگاه اجتماعی، تحصیلات، توان گفتگو و خیلی معیارهای مدرن دیگه رو جایگزین کرده. یعنی اگه من یه دست ندارم، دلیل نمیشه که نتونم غذای مورد نیاز خودم و جفتم رو تامین کنم. دیگه داستان بقا و تداوم نسل نیست. یعنی سیم پیچی مغزی ای که منجر به ایجاد حس ناخوشایند در این دسته از افراد میشد هنوز مونده و هنوز داره در هر دو جنس هم در انتخاب و هم در منتخب شدن تاثیر میذاره. ولی داره اشتباه میزنه. سیم پیچی مغز عصر حجری ما احساس ناخوشایند رو ایجاد میکنه در حالی که چیزی که نگرانش هست، یعنی هراس از مرگ و یا ناتوانی در جفت گزینی دیگه مرتفع شده یا میشه گفت دیگه موضوعیتش به اندازه ی قبل نیست. میشه با بیدار شدن و آگاه شدن و رهایی از بند بردگی این سیم پیچی مغزی باقی مونده، بر این معیارهای گزینشی آگاه شد و هم درست تر انتخاب کرد و هم اگه با توجه به تعریف پارینه سنگی خودمون رو گزینه ی جذابی نمیبینیم، بر این موضوع آگاه بشیم و بدونیم که جای نگرانی نیست و میشه با معیار های مدرن، به یک جفت مناسب تبدیل بشیم. با این رویکرد دیگه خیلی از فشار های روانی و عمل های جراحی که فقط جنبه ی زیبایی داره و بسیاری از آرایش ها و تغییرات ظاهری کم میشه و به جاش افراد روی توسعه ی فردیشون و زیستن هستی خودشون کار میکنن. که صد البته سلامت فیزیکی هم باز بخشی از توسعه ی فردی محسوب میشه.
پس اگه من یه چشم ندارم یا پام لنگ میزنه، اوکی، بر سیم پیچیِ مغزیِ نگرانی و هراسی که به صورت تکاملی در من باقی مونده آگاه میشم. فریبش رو نمیخورم. از بندگیش آزاد میشم و روی استعداد ها و توانایی های خودم که برای جهان مدرن مناسب هست کار میکنم و این میتونه بقا و تولید مثل من رو تضمین شده تر کنه. هراسم رو کمتر کنه.
در مورد شخص خود من، اگه ۵۰ هزار سال قبل به دنیا میومدم، به احتمال زیاد طبیعت من رو حذف میکرد و نمیتونستم بقا و تولید مثل داشته باشم. من تا چند سال قبل ۵۵ کیلو بودم، بدن ضعیف و معمولا بیماری داشتم، همین الان صد متر که بدوم نفسم تا ده دقیقه بند میاد و فشارم میوفته چه برسه به اینکه بخوام بیوفتم دنبال گراز و گراز شکار کنم. و هر روز هم یه بیماری و مشکل جسمی میاد سراغم. یعنی به احتمال خیلی زیاد نمیتونستم بقا و تولید مثل داشته باشم و اتفاقا همین قضیه تا چند سال قبل که نسبت به این خصیصه ی تکاملی و هراس و اضطراب بی مورد عصر پارینه سنگی آگاه نبودم، اعتماد به نفسم رو میگرفت و شاید حتی گاها احساس سرخوردگی میکردم. ولی بعدش که این موضوع رو فهمیدم، سعی کردم خودم رو با جهان مدرن، هماهنگ تر کنم. دیگه ظاهر و توانایی های فیزیکی من معیار نیست. بلکه خیلی از مهارت های نرم هست که میتونه توی جفت گزینی تاثیر گذار باشه. مثلا از هوش و خلاقیت و درک و شفافیت و توانایی ارتباط و همدلی و خیلی چیزهای دیگه برای جذب جفت استفاده کردم و تا الان هم وضعیت خوب بوده همیشه. اصلا شاید همین پادکست هم یکی از دلایلش توی اون ناخودآگاه غیر قابل دسترسم همین جفت گزینی بوده باشه. پادکست ساختم که به پول برسم، به موفقیت و شهرت برسم، یا یه چهره ی با سواد و روشن فکر از خودم نشون بدم که بتونم جفت های بیشتر و بهتری رو جذب کنم. پس راه حل این نیست که بشینم و به ظاهرم گیر بدم، بلکه باید آگاه بشم، از بردگیش رها بشم و روش های دیگه ای رو در پیش بگیرم. قطعا به فیزیک و سلامتیم هم میرسم ولی به عقده برای خودم تبدیلش نمیکنم.
اینم بگم که خود همین که گفتم تلاش میکنم که موفق و مشهور و پولدار بشم که جفت بهتر و بیشتری پیدا کنم، خودش یه نوع بردگی هست که دارم روش کار میکنم و ممکنه توی قسمت های بعدی در موردش صحبت کنیم.
نکته ی آخر هم اینکه، الان اصلا اون تفکیک نقش اجتماعی زنانه و مردانه در تامین نیازهای خانواده دیگه مطرح نیست. زن هم کار میکنه و پول در میاره و اصلا به مرد برای تامین مایحتاجش برای بقا و تولید مثل نیازی نداره. پس در نهایت اینکه بردگی ژنتیکی و سیم پیچی مغز برای جفت گزینی رو باید بهش آگاه شد و ازش رها شد و معیارهای انتخاب رو باید به چیزهای مدرنتری تغییر داد. مثل توانایی ارتباط، درک متقابل، توانایی حل مساله، خلاقیت و سواد و هوش و خیلی چیزهای دیگه که آرامش و سعادت فردی زوجین رو تامین کنه نه فقط بقا و تولید مثل رو.
****
من محمد نورسی هستم و این پادکست نظرات شخصی خودم هست که با توجه به مطالعات و تجربیات و کنجکاوی های خودم به دست اومده و هیچ ادعایی نسبت به درست بودنشون ندارم. و اینم اضافه کنم که برای شنیدن مونوکست میتونید به وبسایت مونوکست دات نورسی دات آی آر و یا یوتیوب و تلگرام که لینکشون توی سایت و پیج اینستاگرامم هست مراجعه کنید.