اپیزود دهم – در ستایش بدون اخلاق شدن – قسمت اول

شما به مونوکست گوش میدهید – پادکستی درباره ی خودم و برای خودم.

اپیزود دهم – در ستایش بدون اخلاق شدن – قسمت اول

امروز میخوایم در مورد یکی از قدرتمند ترین بند و بارهایی که ذهن و زندگی و فردیت ما رو به بردگی گرفته یه کمی صحبت کنیم. چیزی که ریشه های بسیار قوی در ذهن و اجتماع و حتی ژنتیک ما داره. چیزی که اینقدر رفته پایین و ته نشین شده که دست پیدا کردن بهش و مشاهده کردنش واقعا کار ساده ای نیست و ممکنه سالها طول بکشه تا کوچکترین نشانه ها رو ازش پیدا کنیم. بند و باری که با ده ها بند و بار و تعریف دیگه گره خورده و برای رها شدن ازش باید از چندین جهت بهش هجوم برد. یعنی با یک کلاف سر در گم مواجه هستیم که با ده ها کلاف سر در گم دیگه در درونمون گره های کور خورده. با هویت ها، با نقش ها، با ایگو‌ و خیلی چیزهای دیگه. اخلاق و خیر و شر از خودمون و دیگران تصورات توهمی ای توی سرمون ساخته که اصلا واقعیت رو فراموش کردیم. یعنی با یک تصویر توهمی و خلاف واقع از خودمون و دیگران مواجهیم. تصویری که اینقدر دیدیمش و باهاش ساده انگارانه مواجه شدیم که توی ذهن ما به یک واقعیتِ پذیرفته شده تبدیل شده و حتی احتمال توهم بودنش رو هم نمیدیم. توضیح دادنش هم به همین دلیل خیلی پیچیده و حتی ممتنع به نظر میرسه. خلاصه که با یه اپیزود خیلی پیچیده و مبهم و شبهه برانگیز مواجه هستیم. البته چون فکر میکنم بیشتر از نیم ساعت بشه و دلم نمیخواد اپیزود های مونوکست از نیم ساعت بیشتر باشه، به دو تا قسمت تقسیمش میکنم. قسمت اول فقط مقدمه رو میگم و قسمت دوم میرم سر راه حلی که به ذهنم میرسه. البته یک راه حل ابداعی نیست. ترکیبی هست از چندتا راه حل فلسفی از بزرگان فلسفه مثل شوپنهاور و بعضی از بزرگان اگزیستانسیال و البته یه کمی هم فلسفه ی شرقی. خلاصه که کمربند ها رو محکم ببندید که دو قسمت بسیار پیچیده و جذابی در پیش داریم.

****

قبل از هر چیز بریم سراغ اینکه اصلا اخلاق از کجا اومده. بخش بزرگی از تعاریف اخلاقی به مرور و در طی فرایند گله ای شدن انسان شکل گرفته و کم کم وارد ادیان و مذاهب شده و به اونها جنبه ی خیر و شر داده شده. یعنی مثلا توی یک قبیله شخصی که دروغ میگفت، میتونست امنیت قبیله رو به خطر بندازه، واسه همین دروغ رو یک برچسب شر و غیر اخلاقی زدن و گفتن هر کی دروغ بگه آدم بدی هست و براش حتی مجازات هم در نظر میگرفتن. مثلا ممکن بود شخص دروغگو مطرود یا منفور بشه و همین باعث میشد که حتی بقای فرد به خطر بیوفته. به همین خاطر کسی که دروغ میگفت همیشه یه هراسی در درونش حس میکرد که همین هراس کم کم احساس شرم یا عذاب وجدان رو به وجود آورد. در مورد خیر و کار خیر و اخلاقی هم همین بود. کسی که کاری رو به نفع قبیله میکرد تشویق میشد و بهش توجه بیشتری میشد و این یک حس خوشایند و امنیتی رو در فرد به وجود میاورد. البته دارم خیلی سریع و سرسری با قضیه برخود میکنم ولی واسه مقدمه همینقدر بدونیم کافیه. حالا کم کم این خیر و شر یا بهتره بگیم منافع قبیله به صورت اصول در اومدن و بعد کم کم حتی قانون شدن. نکته ی جالبی که هست اینه که از یه زمانی به بعد که قبایل بزرگتر شدن و نهادهای قدرت به وجود اومدن، این خیر و شر رو نهاد قدرت تعریف میکرد. یعنی خیر و صلاح قبیله رو نهاد قدرتی که توی قبیله بود تعیین میکرد و از روی اون خیر و شر رو مشخص میکردن. مثلا اگر نهاد قدرت تشخیص میداد که تک همسری و خانواده ی متمرکز و هسته ای بیشتر به نفع قبیله یا جامعه هست، این رو به عنوان قانون در میاورد و بعد کسی که مثلا با یک شخصی به جز همسر خودش رابطه ی جنسی میداشت رو نکوهش میکرد و از همینجا رابطه ی جنسی خارج از ازدواج بعد اخلاقی یا بهتره بگیم غیر اخلاقی پیدا کرد و حتی روی وجدان و احساس شرم ما و حتی سیم پیچی های مغزمون هم تاثیر گذاشت. نکته ی جالبی که هست اینه که با بزرگتر شدن جوامع انسانی، نهادهای قدرت منابع انسانی و در نتیجه منابع مادی بیشتری رو در اختیار داشتن و قدرتمند تر شدن و از این قدرتشون استفاده کردن و خیر و صلاح قبیله رو به خیر و صلاح نهاد قدرت تغییر دادن. یعنی از یه جایی به بعد اخلاقیات حول امنیت و استحکام جامعه تعریف نمیشد بلکه حول امنیت و استحکام نهاد قدرت تعریف میشد و این قضیه تا همین الان هم باقی مونده. توی همین فرآیند داستان ایدئولوژی ها و ادیان هم کم کم شروع شد. یعنی این بار نهاد قدرت به جای اینکه منشا این تعاریف اخلاقی رو به خودش نسبت بده به خدا نسبت میداد و خودش رو واسطه ی خدا میدونست و اینجوری مردم رو سرکیسه میکرد. مثلا اگر کسی میخواد رابطه ی جنسی داشته باشه باید حتما ازدواج کنه و فرآیند ازدواج رو هم باید نهاد مذهبی تایید کنه و یه پولی هم باید برای به رسمیت شناخته شدن ازدواجتون به ما بدید وگرنه اگر بدون ازدواج بچه دار بشید اون بچه حرامزاده میشه و شما و بچه تون باید مجازات بشید. و از اینجا رابطه ی جنسی بعد اخلاقی پیدا کرد. مثال های خیلی زیادی در همین زمینه توی مصر باستان و اقوام آمریکای جنوبی و حتی کلیسا و خیلی جاهای دیگه میتونیم ببینیم. هنوزم یادمون هست که داریم در مورد کل جوانب و اصول اخلاقی حرف میزنیم. از اون قبایل بدوی شروع کردیم و به جوامع مدرنتر رسیدیم و در نهایت خلاصه این شد که نهاد قدرت میاد یک سری اصول رو که اوایل به نفع قبیله بود و کم کم این منافع به سمت نهاد قدرت سوق داده شد تعریف میکرد و اسمش رو میذاشت اخلاق و خیر و شر و سیستم های جزا و پاداش و حتی عذاب وجدان و شرم از همین فرآیند شکل گرفتن. پس فهمیدیم که اخلاق چیزی هست که توسط انسان و در یک فرایند هزاران ساله و به مرور تعریف شده و شکل گرفته و کم کم به حدی در درون انسان ریشه کرده که حتی سیم پیچی های مغز رو هم تغییر داده، جوری که وقتی مثلا دروغ میگیم، احساس شرم میکنیم و مثلا بی اراده یه حرکت هایی انجام میدیم که کسی که زبان بدن رو بلد باشه میتونه مچمون رو بگیره. دستگاه های دروغسنج هم بر مبنای همین سیم پیچی مغز و تاثیرات اخلاق بر فیزیولوژی ما که الان دیگه ریشه در ژنهامون داره کار میکنن. این نکته ی آخر رو هم بگم که الان و توی کشورهای جهان اول و توسعه یافته، دیگه نهادهای قدرت یا مثلا کلیسا نمیتونن اخلاق رو مشخص کنن بلکه عقل گرایی و دموکراسی جاشو به این نهاد قدرت داده. یعنی عقل و خرد جمعی هست که اخلاق رو تعریف میکنه و نکته ی جالب اینجاست که این بار هم نهاد قدرت ساکت نمونده و اومده و خرد جمعی رو کنترل میکنه. یعنی گفته خرد جمعی کنترل قانون گذاری رو در دست بگیره، بعد خودش اون پشت خرد جمعی رو کنترل میکنه و در نتیجه قانون گذاری هم باز به نفع نهاد قدرت جهت دهی میشه. پس در نهایت توی این جوامع توسعه یافته که همه چیز انسانگرایانه و شیک و عقلانی به نظر میرسه، باز نهاد قدرت هست که کنترل رو در دست داره و اصول اولیه ی زندگی افراد رو مشخص میکنه که یکی از اصلی ترین اصول همین اصول اخلاقی هست. یعنی نهاد قدرت اول خرد جمعی رو شکل میده و بعد مردم و خرد جمعی قوانین اخلاقی رو مشخص میکنه. واسه همین هست که من گاها از لغت گله استفاده میکنم. چون هنوز همون اصول گله ای ۲۰۰ هزار سال قبل برقرار هست. حالا تازه توی جهان اول اونم. جهان سوم که دیگه هیچی نگم بهتره. این تا اینجا.

واسه اینکه یه کمی بعد از گوش دادن به پادکست خوراک فکری داشته باشیم یه سوالی میپرسم که بعدا بریم و روش فکر کنیم. در مورد نسبت دادن اخلاق و اصول اخلاقی به ایدئولوژیها هست. سوال اینه که آیا یک عمل خیر و اخلاقی هست چون خدایان اون رو پسندیده میدونن یا اینکه خدایان یک عمل رو پسندیده میدونن، پس اون عمل خیر و اخلاقی تعبیر میشه. یعنی این خدایان هستن که خیر و شر و اخلاق رو تعریف کردن و یا این انسان و فرایند اجتماعی شدن انسان بوده که یک عمل رو خیر و شر تعریف کرده و بعد این خیر و شر رو به خدایان نسبت داده. البته جوابش رو گفتیم ولی بازم میارزه که در موردش فکر کنیم. و اینم بگم که منظورم از خدایان لزوما خدایان ابراهیمی نیست. منظورم خدایان خیلی کهن تر و اسطوره ای هم هست که البته حالا. بگذریم. خلاصه اینکه خدایان اخلاقیات رو به وجود آوردن و انسان رو موظف به پیروی از این اصول اخلاقی کردن یا اینکه انسان خودش اخلاق رو درست کرد و پای خدایان رو به این بازی باز کرد که ضمانت اجرایی این اصول اخلاقی ساخته ی دست انسان رو به وجود بیاره؟ کدومش بوده. تا همینجا کافیه به نظرم. بهش فکر کنید. این بحث رو من نه لازم و نه مطلوب میدونم که ادامه اش بدم ولی خودمون بهش فکر کنیم. اینم بگم که این بحث رو از خودم نمیگم بلکه از روی رساله ی اوتیفرون افلاطون هست که حالا درک و دریافت من از بخش کوچیکی از این مقاله این چیزی بود که اینجا گفتم.

****

پس ما تا الان فهمیدیم که اخلاق به مرور زمان و در مسیر اجتماعی شدن انسان و به هدف امنیت و قدرت قبایل ساخته شد و کم کم نهادینه شد. نتیجه ی جالبی که از این قضیه میشه گرفت اینه که چون جوامع و شرایط زندگی در محیط های مختلف و دوره های زمانی مختلف متفاوت بود، اخلاق هم به مرور و در جوامع مختلف، مختلف تعریف شده. مثلا در زمانی و در جغرافیایی، ممکن بود پدوفیل یا بچه بازی اخلاقی باشه و حتی رواج داشته باشه و جزو تفریحات شاهان و حتی خردمندان و فیلسوفان باشه. ما میدونیم که نهاد قدرت اخلاق رو تعریف میکرده، پس یه شاه پدوفیل میتونست پدوفیل رو اخلاقی کنه. در مورد همجنس بازی و تک همسری و رابطه ی آزاد و اینا هم همین بوده. یا اینکه واسه درک ثابت نبودن اخلاق لازم نیست جای دوری بریم. مثلا طلاق گرفتن تا همین چند وقت پیش توی همین فرهنگ خودمون یک کار غیر اخلاقی بود ولی الان جشن طلاق داریم. یا یه سری گرایش های جنسی در جامعه به شدت مورد نکوهش بود و حتی مجازات مرگ داشت ولی الان خیلی رایج و آشکار داره انجام و ابراز میشه. پس مطلق شمردن اخلاق و حالا به طبع اون آبرو که توی اپیزود های قبل در موردش صحبت کردیم، اوج بی اخلاقی هست. همه چیز نسبی و سیال و پویاست. از کجا معلوم چیزی که ما امروز اسمش رو اخلاق و آبرو و عرف میذاریم، بیست سال دیگه عوض نشه. رقص و ورزش کردن و عکس بی حجاب دختر ها هم همین بود دیگه. یا ابراز عشق کردن توی خیابون داستانش همینه. پس مطلق شمردن اخلاق به شدت غیر اخلاقی و غیر انسانی هست و با فردیت و هستی هر فردی در معارضه هست.

پس خلاصه اینکه اخلاق نه تنها ساخته ی دست انسان هست، بلکه مطلق هم نیست و به مرور زمان و بسته به شرایط فرهنگی و تاریخی و جغرافیایی تغییر میکرده و میکنه.

****

حالا ما یه مقدمه ی کوتاهی از منشا انسانی داشتن اخلاق و ثابت نبودن اصول اخلاقی رو میدونیم. بیاید یه کمی در مورد فلسفه ی اخلاق که یکی از بحث بر انگیز ترین مباحث فلسفه هست یه کمی صحبت کنیم. من خودم این بخش رو با سواد ناقص خودم و خیلی مختصر تعریف میکنم که قطعا خالی از اشکال نیست. واسه همین توصیه میکنم که بریم و خودمون هم یه کمی در موردش مطالعه کنیم. پیشاپیش هم به خاطر این نقص در سواد و فهم خودم ازتون طلب بخشش میکنم.

فیلسوف ها و اندیشمندان در طول تاریخ سعی کردن یک چهارچوب و اصولی رو برای تشخیص خیر و شر تعریف کنن که کار رو برای انسان آسون کنن. یعنی میخواستن کاری کنن که انسان دیگه لازم نباشه زیاد به اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن یک فعلی فکر کنه بلکه یک اصول و خطکشی رو براش تعریف میکردن که بتونه فعل هاش رو بر مبنای اون خطکش بسنجه و اخلاقی و غیر اخلاقی بودنش رو تشخیص بده. حالا فیلسوفها انواع مختلفی از این خطکش یا معیار رو تعریف کردن که من فقط سه مدل اصلیش رو اینجا میگم.

اولین دسته وظیفه گرا ها هستن. اینا میگن که اصول اخلاقی مطلق و قابل تعریف هست و تحت هر شرایطی قابل استناد. یعنی مثلا دروغ و دزدی همیشه و تحت هر شرایطی بد هست، حتی اگر نتایج خوبی داشته باشه. به ظاهر خیلی اخلاقی به نظر میرسه ولی ایرادات خیلی زیادی بهش وارد هست. یعنی مثلا فرض کنید یک عده انسان شرور افتادن دنبال یه دختر بچه و میخوان بهش آسیب بزنن و بعد دختر بچه میاد و در خونه ی ما رو میزنه و ما بهش پناه میدیم. چند دقیقه بعد اون افراد شرور میان و زنگ خونه رو میزنن و میپرسن فلان دختر بچه اومده و خونه ی شما پناه گرفته؟ بر مبنای اصول اخلاقی وظیفه گرا، اگر تحت هر شرایطی دروغ بگیم، یک عمل غیر اخلاقی رو انجام دادیم و فعل اخلاقی اینه که بگی آره اینجاست. اینکه نتیجه ی این عمل ما چی میشه و مثلا ممکنه این افراد بیان داخل و به ما و اون بچه آسیب بزنن مهم نیست، مهم اینه که ما نباید تحت هیچ شرایطی دروغ بگیم. یا مثلا توی داستان بینوایان، ژان وال ژان یه تکه نان دزدید که به زن و بچه اش که گرسنه بودن بده که از گرسنگی نمیرن، ولی چون اصول اخلاقی دادگاه توی این کتاب بر مبنای وظیفه گرایی بود، ژان وال ژان رو گرفتن و بردن و سالها زندانیش کردن، بدون اینکه دلیل دزدی و اینکه ممکنه نتیجه ی این دزدی به زنده موندن دو تا انسان دیگه کمک کنه در نظر گرفته بشه.

دسته ی دوم اخلاق نتیجه گرا هست که میگه هیچ عملی به خودی خود، خوب یا بد نیست بلکه این برآیند نهایی و نتیجه ی یک عمل هست که اون رو خوب و یا بد میکنه. توی این نوع از اخلاق نتیجه ی عمل مهم میشه و دیگه مثال های بالا توجیه میشه ولی باز یه سری مشکل دیگه به وجود میاد. مثلا اینجا دیگه شکنجه کردن متهم اخلاقی هست. مثلا یک نفر رو میگیرن که یه کار شری کرده و یه سری همدست داره، این مدل از اخلاق میگه که میتونید اون رو تا سر حد مرگ شکنجه بدید تا همدست هاش رو لو بده. خود این عمل شر هست ولی نتیجه اش میتونه به امنیت جامعه کمک کنه و پس چون نتیجه خیر و خوب هست پس شکنجه اینجا خیر محسوب میشه. یعنی عمل شکنجه که شر هست مهم نیست بلکه نتیجه ای که امنیت جامعه و خیر هست مهمه. با همین فلسفه خیلی از شرارت ها رو میشه توجیه کرد. مشکل دیگه ای که هست اینه که این نتیجه ی خیر و شر رو چجوری باید تعریف کرد؟ چه معیاری داریم که بدونیم نتیجه ی یک عمل خیر هست یا شر؟ اینجا هم باز کلی نظریه ی دیگه اومده، مثلا یه سریا میگن نتیجه ای که به نفع همه و مفید باشه و فایده اش بیشتر از ضررش باشه، میتونه معیار اخلاقی بودن یک عمل رو نشون بده. یه عده گفتن مفید بودن و فایده داشتن معیار خوبی نیست، بلکه لذت رسوندن مهم هست، یه سریای دیگه هم گفتن که خیر و شر بودن نتیجه ی یک عمل رو باید خرد جمعی مشخص کنه. هر عملی که خرد جمعی بگه نتیجه اش خوبه پس اخلاقی و هر عملی که خرد جمعی بگه نتیجه اش بده پس غیر اخلاقی هست. که اینا هم باز کلی ایراد بهشون وارد هست چون معیارها کاملا نسبی و سلیقه ای هست.

دسته ی سوم از فلسفه ی اخلاق فضیلت گرا ها هستم. اینا میگن نه خود عمل مهمه و نه نتیجه اش بلکه میزان فضیلت فاعل مهمه. اینم جالبه چون میگه که مثلا انجام دادن یک کار خیر و اخلاقی مهم نیست بلکه از درون فاضل و اخلاقی شدن مهمه. یعنی اگر ما درونمون شر هست، هر عملی بکنیم شرورانه هست حتی اگر عمل به ظاهر اخلاقی باشه و یا حتی نتیجه ی خیری به بار بیاره. یا برعکس، یک انسان فاضل، هر کاری بکنه خیر هست بدون در نظر گرفتن نوع و نتیجه ی عمل. یعنی فاعل و ذات فاعل مقدم هست بر خود عمل و نتیجه اش. البته تبصره و توضیحات خیلی زیادی داره ولی به هر حال اینم باز به راحتی میشه برد زیر سوال. ولی از طرفی هم جالبه و اتفاقا به چیزی که توی قسمت دوم میخوایم به عنوان راه حل رهایی از بند اخلاق در موردش صحبت کنیم نزدیکتر هست. خلاصه اینکه توی اخلاق فضیلت گرا، اینکه چه باید کرد و چه نباید کرد مهم نیست، بلکه چه باید باشم و چه باید بشوم مهم هست. فاعل مهم هست. یعنی خودشناسی و خودآگاهی اینجا پررنگ میشه. البته با چیزی که بعدا میخوایم در موردش صحبت کنیم، یه تفاوت های خیلی رادیکالی هم داره که توی قسمت دوم میریم سراغش. راه حل اخلاقی ای که توی قسمت دوم ارایه میشه در واقع اخلاق محور نیست اصلا.

****

یادمون نره که قراره ما بدون اخلاق بشیم. یعنی تمام اینها رو تا الان به عنوان مقدمه گفتیم که دید بهتری نسبت به بند و باری که قراره نسبت بهش آگاه و ازش آزاد بشیم پیدا کنیم.

این سه تا دسته بندی فلسفه ی اخلاق سعی میکنن تشخیص اخلاقی و غیر اخلاقی بودن یک فعلی رو برای ما آسون کنن ولی واقعیت اینه که ما توی مسیر آزادی میدونیم که مسیرهای آسون و ساده برای راحت کردن گله ساخته شده. ما میدونیم که باید دشوار رو انتخاب کنیم. یعنی باید مسئولیت اندیشیدن و تشخیص اخلاقی و غیر اخلاقی بودن فعل خودمون رو خودمون به عهده بگیریم. اصلا تعریف آزادی و مسئولیت همین بود. اینکه یک تعریف کلی ارائه بدیم و همه چیز رو دسته بندی کنیم و بعد بر مبنای این اصولِ از قبل مشخص شده عمل کنیم که دیگه آزادی نیست، مسئولانه نیست. اصلا توی این دسته بندی های اخلاقی فردیت و هستی فرد در نظر گرفته نشده. حالا توی فضیلت گرایی یه اشاره ای بهش میشه ولی خود همین فضیلت گرایی از بیخ و بن ایراد داره. این همه فضیلت سنج رو از کجا بیاریم؟ پس ما به اصولی نیاز داریم که اولا یک بند و بار اخلاقی مطلق و از قبل تعیین شده نداشته باشه و دوما فردیت و تفاوت هر فردی رو بتونه شامل بشه. پس ما یک اصول اخلاقی مشخص و فیکس نداریم بلکه به تعداد انسان ها و موقعیت های مختلف، میتونیم اصول اخلاقی فردی داشته باشیم.

در نکوهش اخلاق سنتی همین بس که میگن پابند به اخلاق بودن. من چرا باید پابنده ای رو که جامعه ساخته به پام بزنم. من اخلاق رو خودم تعریف میکنم و اخلاق خودم رو زندگی میکنم. مگه اخلاق جامعه در طی سالهای متمادی و از جامعه ای به جامعه ای و از فرهنگی به فرهنگی متعیر نیست؟ مگه نتیجه ی اخلاق جمعی همین بی اخلاقی ای که در جامعه میبینیم نیست. بهترین نتیجه ش دروغگویی و ریا هست. همه در درونشون شر تل انبار شده ولی به خاطر جامعه و آبرو و وجهه شون انجامش نمیدن. یعنی خوب و اخلاقی نیستن چرا که درون زیبا و صلح طلب و اخلاقی ای دارن، بلکه خوب و اخلاقی هستن چرا که جرات ابراز شرارت های درونشون رو ندارن. مثلا از آبرو و طرد شدن از جمع میترسن. یعنی خوب نیستن چون عاشق دیگری هستن، بلکه خوب و اخلاقی هستن چرا که منافع فردیشون در خوب و اخلاقی بودن هست. یعنی یک لایه ی لزج و منزجر کننده و ضخیم از لجن ریا کل جامعه رو گرفته. نه فقط در ایران. بلکه در کل جهان با عمق های متفاوت شاید. اخلاق فردی یا فردیت یافته یعنی من اخلاق خودم رو دارم و فردیت دیگری رو هم به رسمیت میشناسم. وقتی فردیت دیگری رو به رسمیت بشناسم، پس کار یا تصمیمی نمیگیرم که به این فردیت دیگری آسیبی بزنم و اون رو از رشد و شکوفاییش دور کنم. یعنی من باید در اوج رهایی از اخلاق، اخلاق مدار و هستی مدار و عشق مدار باشم. 

****

نکته ی خیلی جالبی که باید به این بحث اضافه بشه اینه که ما اخلاق رو احساسی و عاطفی و هیجانی میدونیم در حالی که اخلاق یک چیز اگزیستانسیال هست. یعنی با هستی خودمون و دیگران سر و کار داره و نه با احساس و هیجان و عاطفه. این احساس و هیجان و عاطفه خیلی سطحی و خطاکار هستن. مثلا ما یه کاری رو خیر میدونیم چرا که در دیگران و خودمون یک حس و عاطفه و هیجان خوشایند رو برمیانگیزه در حالی که این یه چیز خیلی تصوری و توهمی و ذهنی ای هست. یعنی احساس و عاطفه و هیجان به تعاریف ذهنی ما بستگی داره و نه به واقعیت موجود. ما از تاثیر واقعی عملمون هیچوقت نمیتونیم خبر دار بشیم. چنتا مثال بیارم بیشتر مشخص میشه. مثالا چند وقت پیش یه اینفلونسر اومد و یه پسری رو که زباله گرد بود و چهره ی خوبی داشت آورد و مدل لباسش کرد. و همه کلی براش به به و چه چه کردن که فلانی چه انسان خوش قلب و اخلاقی ای هست. همه با چشم های قلبی شده داشتن کلیپ هاش رو میدیدن. ولی کی میدونه داستان این تغییر سرنوشت چی میشه؟ اصلا کی میدونه خیر و صلاح و سعادت این فرد در کدوم هست؟ کی میدونه هستی اون بچه از چه مسیری محقق میشده؟ همه فقط نوک بینی خودشون رو میبینن. کسی میدونه الان کچلیک چی شد؟ کسی میدونه الان ده ها انسانی که یهو معروف شدن و بعد از سه ما کلا فراموش شدن چه بلایی سرشون اومد؟ اگر اون پسره که میگفت کچلیک، یک شبه معروف نمیشد ممکن بود زندگی عادیش رو بکنه و در نهایت یک معلم یا پرستار یا مغازه دار سعادت مند و شاد بشه، ولی الان هنوز داره برای اون توهم شهرت و دیده شدنی که توی بچگی تجربه اش کرده بود دست و پا میزنه و هر روز هم کلی کامنت منفی میگیره. اصلا چرا باید معروف شدن همون پسر زباله گرد رو مساوی با سعادتش در نظر گرفت؟ مگه سعادت به شهرت و پول هست؟ مگه هستی افراد در شهرت و پول محقق میشه؟ نمیگم بی پولی خوبه ها ولی میگم ساده و احساسی و عاطفی و هیجانی به این قضایا معانی اخلاقی و غیر اخلاقی ندیم. من به جرات بهتون میگم که یه زباله گرد با اینکه زندگی خیلی سختی داره، احتمالا ذهن و روان بسیار آرومتر و سالمتری از خیلی از چهره های اینستاگرامی داره. دقت کنید که میگم احتمالا. احتمالا این فرد به هستی و فردیت خودش نزدیکتر هست. کمتر درگیر بازیهای ذهن هست. از طرفی کی میدونه بازی های سرنوشتی برای مسیر های مختلف زندگی چجوری رقم میخوره. ما مسیر یک رودخونه رو عوض میکنیم بدون اینکه بدونیم که قراره بعدش بلندی و پستی زمین به چه سمتی ببرتش. نمیخوام بگم کار خیر نکنیم بلکه میخوام یه کمی دورتر از نوک دماغمون رو هم ببینیم و اینکه اخلاق رو احساسی و عاطفی و هیجانی نفهمیم چرا که اینا زاده ی ذهن ما هستن و اینکه این عمل چه نتیجه ای به بار میاره اصلا در کوتاه مدت مشخص نیست. روی این بحث تا هفته ی بعد میتونیم فکر کنیم. مخصوصا اون داستان مسیر آبی که تغییر میدیم که من اسمش رو میذارم مداخله و همین احساسی و عاطفی و هیجانی نفهمیدن اخلاق یه کمی پویایی کنیم.

نکته ی آخر اینکه قرار هم نیست بی اخلاق و رذل بشیم. بلکه قرار هست از اخلاق فراتر بریم. از این رفتار گله ای رها بشیم و رفتار عاشقانه تر،‌ خردمندانه تر و آگاهانه تر و آزادانه تر و هستی محورانه تری رو انجام بدیم. قراره هستی و وجود ما اخلاقی بشه و نه فعل یا نتیجه ی فعل ما. یک اخلاق باز و پویا. یک اخلاقی که به من سرزندگی بده. من رو به سمت خودم و زیستن زندگی و هستی خودم سوق بده و نه اینکه من رو به بند بکشه یا هستی من رو انکار و سرکوب کنه. اخلاقی که عاطفی و هیجانی و احساسی و در نتیجه توهمی و ذهنی و ایگو محور نیست. توی این حالت ما اخلاقی هستیم بدون اینکه تلاش کنیم اخلاقی باشیم. ما اخلاقی و خوب هستیم نه به خاطر ترس از گله و از روی ریا و تزویر. بلکه آگاهانه و عاشقانه خوب هستیم. ما خوب هستیم بدون اینکه حتی بدونیم خوب هستیم. و البته توی اصول اخلاقی ای که هفته ی دیگه قراره بگیم لزوما همیشه خوب نیستیم. یه جاهایی شرور هم هستیم. به رسمیت شناختن شر، قدم اول خیر شدن هست. 

****

خب. تا اینجا فکر کنم بس باشه. تا الان فقط مقدمه رو گفتیم و راه حل و مثال هاش رو میذاریم واسه قسمت دوم. این قسمت یه حالتی شبیه به آموزش پیدا کرد و زیاد درباره ی خودم و برای خودم نبود. بعضی اپیزودها ممکنه اینجوری بشه ولی دلم نمیخواد فرمت کلی و شعار پادکست رو عوض کنم. چرا که واقعا قصد و توان آموزش چیزی رو ندارم. اینا چیزهایی هست که با تجربه و کنجکاوی و مطالعات خودم به دست اومده و فقط دلم میخواد در موردشون صحبت کنم. اینجوری خلاصه. پس این تا اینجا، بخش راه حل و نکات و اینا باشه واسه قسمت بعدی.

و در نهایت اینکه من محمد نورسی هستم. برای شنیدن مونوکست میتونید به وبسایت مونوکست دات نورسی دات آی آر و یا سایر پلتفورمها که لینکشون توی سایت و پیج اینستاگرامم هست مراجعه کنید.