شما به مونوکست گوش میدهید. پادکستی درباره ی خودم و برای خودم.
اپیزود سوم – در ستایش بدون آبرو شدن
واقعیت اینه که بیشتر زندگیم رو با آبرو زندگی کردم و تلاش کردم آبروم در جامعه حفظ بشه. ولی دیگه بسه دیگه. میخوام بدون آبرو زندگی کنم.
بیاید قبل از شروع داستان، یه تعریف کلی از آبرو بکنیم و ببینیم از کجا اومده. ده ها و یا حتی صدها هزار سال قبل که اولین قبایل انسانی شکل گرفت، هر قبیله ای برای محافظت از خودش و اعضاش در مقابل تهدید ها، باید انسجام و قدرت داخلی و نظم خودش رو حفظ میکرد، واسه همین یه سری قوانین رو ایجاد کردن. کم کم این قوانین دسته بندی شدن و اخلاقیات، سنت ها و باور ها و ایدئولوژیها و عرف ها و این جور چیزا از توشون در اومدن. بعد کسی که بر خلاف این قوانین عمل میکرد، ممکن بود براش تبعاتی داشته باشه. مثلا مجازات بشه و یا از قبیله انداخته بشه بیرون که در هر دو صورت بقاش به خطر میوفتاد و ممکن بود بمیره و یا قبل از اینکه ژنش رو بتونه منتقل کنه تنها بشه یا طرد بشه و امکان جفت گیری رو از دست بده. از طرفی کسی که به این قوانین پایبند میشد، یه اعتباری به دست میاورد و بقا و جفت گیریش تضمین شده تر میشد و مثلا میتونست در احساس امنیت بیشتری زندگی کنه. از همینجا، سیم پیچی های مغز ما یه تغییراتی کردن و خودشون رو به مرور با این قوانین وفق دادن و چیزهایی شبیه به وجدان و آبرو و احساس گناه و احساس شرم و خیلی چیزهای گله ای دیگه به وجود اومد.
یعنی مثلا اگر یکی از قوانین قبیله این بود که باید زنها فقط هفته ای یک بار برن رودخونه خودشون رو بشورن، اگه یک خانومی به هر دلیلی نیاز به حموم داشت، دو تا راه داشت، یا باید وضعیتش رو تحمل میکرد و قوانین قبیله رو رعایت میکرد تا حفظ آبرو و اعتبار و حیثیت کنه و بقا و انتقال ژنش رو به خطر نندازه و یا اینکه قوانین رو میشکست و میرفت رودخونه خودش رو میشست و اگه کسی میدیدش، به عنوان کسی که قوانین قبیله رو زیر پا گذاشته شناخته میشد و دیگه اعتبار و رتبه ی اجتماعیش میومد پایین و به اصطلاح آبروش میرفت. در کل آبرو ارتباط مستقیمی با رتبه و جایگاه اجتماعی فرد و میزان پذیرفته شدن فرد توسط جامعه و در نتیجه میزان امنیت فرد برای بقا و تولید مثل رو داشت.
الان هم دقیقا همینه. آبرو یعنی میزان پذیرفته شدن فرد توسط جامعه و جایگاه اجتماعی، با این تفاوت که الان اگه کسی توسط جامعه پذیرفته نشه، اونقدرا مثل ۱۰۰ هزار سال قبل بقا و تولید مثلش به خطر نمیوفته. مثلا فوقش اگه فرد آبروش توی یه جمعی بره، بلند میشه و میره یه شهر یا روستای دیگه زندگی میکنه. دیگه بیرون انداخته شدن از قبیله به مفهوم مواجهه با قبایل دیگه و حیوانات درنده و اینا نیست. یعنی اون خطری که قبلا بی آبرو شدن داشت و اون رو یه چیز ضروری و الزامی برای بقا تبدیل میکرد، دیگه وجود نداره ولی ما علارغم پیشرفت های مدنی و اجتماعی و تکنولوژیک خیلی زیادی که داشتیم ولی به خاطر اینکه هنوز سیم پیچی مغزمون و باور ها و عرف ها و تعاریفمون از روابط اجتماعی تغییر زیادی نکرده، هنوز آبرو توی خیلی از جوامع مهم و ضروری قلمداد میشه. جوری که طرف حاضر هست روی کیفیت زندگی شخصی خودش پا بذاره که فقط آبروش حفظ بشه.
خلاصه اینکه آبرو چیزی هست که به مرور و به هدف حفظ بقا و تولید مثل توسط جامعه و در یک فرآیند تکاملی ساخته شده و خودمون کم کم برده اش شدیم و ازش فرمان میبریم و الان آبرو هست که برامون تعیین تکلیف میکنه که چیکار کنیم و چیکار نکنیم. یعنی چیزی هست که خودمون ساختیمش و خودمون برده اش شدیم.
البته این توضیح آبرو و مثالی که زدم خیلی ساده سازی شده و حتی یه کمی ممکنه بی ربط باشه ولی زیاد نمیخواد پیچیده اش کنیم. کلیتش چیزی شبیه به همینی هست که گفتم.
****
خب، این از این. من الان ریشه ی آبرو رو بلدم و میدونم که آبرو داشتن یا نداشتن، اونقدری که مثلا ۱۰ هزار سال قبل برای بقام مهم بود، دیگه مهم نیست. پس دیگه لزومی نداره برای حفظ آبروم از چیزهایی که به نفع شخصیم هست پرهیز کنم. یعنی الان دیگه تحقق امیال و انتظارات جامعه برام در اولویت خیلی پایینی باید قرار داشته باشه و فقط تحقق فردیت خودم و اینکه خودم دوست دارم چجوری زندگی کنم باید مهم باشه. ولی آیا واقعا اینجوریه؟
چنتا مثال از زندگی خودم بزنم.
مثلا ۲۰ سال قبل که من داشتم مسیر زندگیم رو با عقل ناقص خودم انتخاب میکردم، کسی که کمی هوش بالایی داشت نمیرفت سمت هنر و ادبیات و علوم انسانی. میرفت بیشتر ریاضی و تجربی میخوند. یا کسی که درس نمیخوند و ادامه تحصیل نمیداد و مثلا میرفت شاگردی میکرد توی یه مغازه ای یا حرفه ای رو یاد میگرفت، با توجه به سابقه ی خانوادگی ما بی آبرویی محسوب میشد. ذهنیت اینجوری بود که اگه من موسیقی بخونم و یا نجار و جوشکار بشم مردم چی میگن؟ آبرومون میره اگه بری شاگرد بقالی بشی. واسه همین من اصلا به این چیزا فکر نمیکردم. آبرو و اعتبار خودم رو در مهندس شدن میدیدم و مهندس هم شدم و جالبیش اینجاست که تا ۱۲ سال بعد از فارغ التحصیلیم اصلا برای گرفتن مدرکم اقدام نکردم چون اصلا از مدرک مهندسیم توی زندگیم استفاده نکردم. یعنی من عمر و استعداد و جوانیم رو برای حفظ جایگاه اجتماعی و آبرو به فنا دادم. میتونستم حرف و انتظارات مردم و حتی خانواده ی خودم رو نادیده بگیرم و برم تراشکار بشم مثلا ولی اون زمان این درک رو نداشتم متاسفانه.
یا مثلا بعضی وقتا به خاطر مشکلات مالی ممکن بود کفش پاره یا لباس حالا نه چندان جالبی رو بپوشم و از درونم احساس میکردم الان با این لباسا آبروم پیش هم کلاسی هام و دوستام میره و چقدر فشار روانی رو تحمل میکردم. به خاطر اینکه سیم پیچی مغزم به صورت ناخودآگاه میگفت الان جامعه تو رو پس میزنه و ممکنه اعتبار اجتماعیت رو از دست بدی و از قبیله و جمع انداخته بشی بیرون و مثلا پلنگ بیاد تو رو بخوره. یعنی هنوز مغزم داشت بر مبنای قبایل آبا و اجدادی چند ده هزار سال قبل کار میکرد، بدون اینکه خودم نسبت به دلیل این حس ناخوشایند آگاه بشم. احساسات و عواطف و هیجاناتم برده ی آبروی گله ای شده بود و داشت عذابم میداد.
یا اینکه من از ۲۲ سالگی تا الان چندین و چند دوست دختر مختلف داشتم ولی هیچوقت تا همین اواخر توی جمع فامیل و آشناها در موردش حرف نزدم و هرگز حتی توی پیج شخصی خودم در این مورد چیزی نگفتم. چرا که ممکن بود به آبروی خودم و خانواده ام آسیب بزنه. محمد دوست دختر داره. وای. آبرومون رفت.
یا توی یه برهه ای از زندگیم من موسیقی رو خیلی جدی دنبال میکردم و حتی چند سال خارج از ایران دانشگاه رفتم و آکادمیک ادامه اش دادم. توی بازه ای از این چند سال من موسیقی راک و گیتار الکتریک کار میکردم و با توجه به فضایی که این سبک از موسیقی داره، لاک مشکی میزدم و گوشواره های عجیب و غریب داشتم ولی هیچوقت حتی پیش خانواده ی خودم این رو ابراز نکردم. فقط توی خونه ی شخصی خودم این کار رو میکردم. چند باری هم توی کلاس رقص معاصر که چند سال پیش میرفتم با همون ظاهر شرکت کردم. فکر کنم دوستای اون زمان یادشون باشه. روز اول دستام لاک مشکی نداشت ولی پاهام داشت و وقتی سر کلاس رسیدم، قبل از اینکه جورابم رو در بیارم هزار تا فحش تو دلم به خودم دادم که چرا پاکشون نکردی و با هزار استرس و اضطراب جورابم رو در آوردم و همش حواسم به نگاه بچه ها بود که ببینم نگاه میکنن یا چی. و کل اون جلسه معذب بودم و بعد توی جلسات بعدی کم کم عادی شد برام. و بعد از چند ماه کلا از سرم هم افتاد و اون تریپ زدن رو بیخیال شدم. ولی درس خیلی بزرگی بود. خودم بودن رو ترجیح دادم و کاری که فکر میکردم اعتبار و آبروم رو میبره رو انجام دادم. اولش درد داشت و بعد اوکی شد. و بعد کلا تعریفم از ریشه ی اینکه چرا حس میکردم با لاک زدن آبروم میره رو کشف کردم. ریشه ی هویت جنسی داشت. یعنی فکر میکردم الان بقیه فکر میکنن که من هویت جنسیم با چیزی که جامعه به عنوان هویت جنسی متعارف تعریف کرده فرق میکنه و اینجوری آبروم میره. و بعد دیدم همون هم چرت و پرت هست و کم کم اونم حل شد برام.
یا خیلی چیزهای کوچیک و بزرگ دیگه ای که خودم رو به خاطر ناآگاه بودن به این سیم پیچی مغز و اولویت دادن به نظر جمع در مورد خودم، عذاب دادم.
****
توی جامعه هم همینه و متاسفانه خیلی از افراد جامعه نسبت به این قضیه آگاه نیستن و خودشون رو زندگی نمیکنن بلکه انتظاراتی که جامعه ازشون داره رو زندگی میکنن و همیشه گوشه ی ذهنشون هست که الان مردم چی میگن. یا مردم در مورد من چی فکر میکنن اگه فلان کار رو بکنم. و همین میشه یک بند و باری که تصمیمات اونها رو تحت تاثیر میذاره.
مثلا طرف همون هفته ی اول میفهمه که ازدواجش ناموفق هست ولی ۲۰ سال با اون شخص زندگی میکنه و خودش و دور و بری هاش رو عذاب میده. چرا؟ چون اگه جدا بشم مردم چی فکر میکنن. آبروم میره. بعد واسه اینکه این رابطه ی خراب رو بهتر کنه و حفظ آبرو کنه و بگه من رابطه ی خوبی دارم بچه هم میاره و اونا رو هم بدبخت میکنه. در حالی که اگر نظر شخصی خودش رو بر نظر دیگران ترجیح میداد و بدون در نظر گرفتن آبرو برای زندگی شخصیش تصمیم میگرفت و همون اول طلاق میگرفت، ۲۰ سال خودش و دیگران و بچه هاش رو به فنا نمیداد.
یا طرف خودش رو زیر بار قرض و بدبختی میذاره که مهمونی یا مجلسشون یا وسایل خونشون آبرومند باشه. اعتبار اجتماعیش حفظ بشه. بدون اینکه بدونه که بابا بیرون دیگه پلنگی وجود نداره. ما رو از قبیله هم بندازن بیرون هیچ اتفاقی نمیافته دیگه. تموم شد اون دوران که بقامون به این وابسته بود.
****
حالا علاوه بر اون استدلال تکاملی و اجتماعی دو تا نکته ی دیگه هم هست که شخصا برای رهایی از بند و بار آبرو ازش خیلی استفاده میکنم.
اول اینکه این قوانین عرفی و اخلاقی در جامعه ثابت نیست. مثلا اینکه یک نفر طلاق بگیره، ۲۰ سال قبل بی آبرویی بود ولی الان براش جشن طلاق میگیرن و عکسا و فیلم هاش رو میذارن اینستاگرام. یا مثلا ۲۰ سال قبل اگر یه دختری توی عروسی میرقصید، بهش میگفتن بسه دیگه بشین. آبرومون رو بردی، ولی الان خیلی ها دارن میرقصن و ویدئو هم میگیرن و منتشر میکنن و هیچ آبرویی هم نمیره. یا کسی که هویت جنسیش بر خلاف تعریف عرفی جامعه اگر بود یا خودش رو میکشت یا میکشتنش یا تا آخر عمرش باید جوری که واقعا نیست زندگی میکرد. چرا؟ چون آبروی خانواده میرفت اگر پسر خانواده مثلا لباس دخترونه میپوشید. ولی الان رژه ی افتخار داریم برای این موضوع. یعنی این تعاریف اجتماعی به مرور زمان و با توجه به سرعت رشد تکنولوژی و ارتباطات و اینا خیلی به سرعت داره تغییر میکنه. و کسی توی زندگیش برنده شد که برده ی تعاریف عرفی و آبرویی جامعه نشد. یعنی اونی که ۲۰ سال قبل پا روی آبروش گذاشت و برای تصمیمش خودش رو در اولویت قرار داد و نه آبروش رو و جدا شد، یا دختری که بلند شد و رقصید زندگی رو برد. بقیه برده ی آبرو شدن و زندگی و اون فردیت خودشون رو باختن و الان که نگاه میکنن میبینن که کاری که اون موقع به خاطر حفظ آبرو نکردن خیلی عادی و حتی افتخار آمیز شده و اگه الان همون کار رو بکنن به خاطر جرات و جسارتشون تشویق هم میشن.
سوالی که هست اینه که آیا چیزهایی که الان آبرو میدونیمش و داریم بخش هایی از هستی و وجود خودمون رو به خاطرش سرکوب میکنیم، ممکنه ۵ سال دیگه اصلا بی آبرویی نباشه و دیگه اون زمان برای من دیر شده باشه؟ به نظر من که همینجوری هست.
نکته ی دوم اینه که اشتباه بزرگی که ممکنه مرتکب بشیم اینه که فکر کنیم دیگران به ما فکر میکنن. دیگران اصلا به ما فکر نمیکنن. از خاله یا عمو یا نزدیکترین فردی که فکر میکنیم بیشترین فکر رو در مورد ما میکنه سوال کنیم. هفته ی قبل که مثلا همدیگه رو حضوری ندیدیم و با هم حرف نزدیم چند دقیقه به من فکر کردی؟ قول میدم زیر ۱۰ دقیقه هست. اصلا خود ما چقدر به اونا فکر میکنیم. من به شخصه تقریبا هیچی. به جز خانواده ی خودم به کس دیگه ای زیاد فکر نمیکنم. به من چه ربطی داره اصلا که بخوام به دیگران فکر کنم. حالا اگر میانگین تمام دوست و آشناها و همسایه هاو اینا رو بگیریم زیر یک دقیقه میشه. یعنی برای اینکه دیگران در هفته یک دقیقه که میشه در سال کمتر از یک ساعت ممکنه در مورد ما بد فکر کنن، تازه اونم فقط ممکنه، من بیام هزاران ساعت عمرم رو خراب کنم؟ این با کدوم عقل و منطقی جور در میاد؟ جور در میاد ها ولی فقط با عقل و منطق ایگو محور جور در میاد که فکر میکنه من در مرکز جهان قرار دارم و همه به من فکر میکنن و اگه یه کاری بر خلاف عرف جامعه بکنم همه در مورد من بد فکر میکنن. اصلا اینجوری نیست، حتی اگه فکر هم بکنن، به خود ما فکر نمیکنن. نزدیکترین افراد دور برمون هر وقت ما رو میبینن احتمال خیلی زیاد به ظاهر و ابرازات ما فکر میکنن و نه خود ما، نه هستی ما. به نمود ظاهری ما فکر میکن نه چیزی که واقعا هستیم. به تصویری که از ما ساختن فکر میکنن. واقعیت اینه که اصلا نمیتونن خود واقعی ما رو ببینن و بشناسن و بهش فکر کنن. اصلا مگه من چقدر از خودم رو میشناسم و چقدر از این خودِ واقعی خودم رو ابراز میکنم که دیگران بخوان خودِ واقعی من رو ببینن و بشناسن و در موردش قضاوت کنن. یعنی اصلا کسی به منِ واقعی و چیزی که واقعا هستم فکر نمیکنه. نمیتونه فکر کنه. همه تصویری که از من دارن رو با عنوان منِ واقعی در نظر میگیرن و فکر میکنن که دارن به من فکر میکنن. ما توی زندگی دیگران موضوعیت نداریم اصلا که حالا بخواد آبرومون پیششون بره یا نره. یا اصلا اگه بره هم مهم نیست. آبروی تصویری که از من داشتن رفته نه من واقعی. کی میدونه من کی هستم. من خودم هم نمیدونم کی هستم چه برسه به دیگران. پس خلاصه اینکه اصلا کسی نه میتونه به ما فکر کنه و نه اصلا اونقدرا که ما فکر میکنیم برای بقیه مهم هستیم، مهم هستیم. فوقش میانگین یک ساعت در سال به تصویری که از ما دارن فکر کنن. خب که چی؟ من برای بهتر نشون دادن تصویر خودم که میانگین یک دقیقه در هفته هم بیشتر توی ذهن دیگران نیست زندگی خودم رو خراب کنم؟ منطقی هست؟ نیست واقعا.
پس ترجیح من اینه که تا جایی که آگاهیم اجازه میده، خود واقعی خودم رو زندگی کنم حتی اگه بی آبرو بشم، این خیلی بهتر از اینه که تمام عمرم رو پشت نقاب و وجهه ی انسان آبرومند، زندگی ای رو زیست کنم که هیچ تناسب و تطابقی با خود واقعی خودم نداره. پس خلاصه اینکه تایید جامعه گذراست، کوتاه مدت و سطحیه. با گذر زمان هم تغییر میکنه و اصلا در مورد من هم نیست. در مورد تصویری هست که از من ساختن.
****
حالا سوال دیگه ای که پیش میاد اینه که آیا همیشه باید گزینه ی آبروبر رو انتخاب کرد یا گاها مواردی هست که حفظ آبرو بهتره. جواب خیلی سرراست هست. توی انتخاب های ما، اصلا آبرو موضوعیت نداره. بی آبرو شدن با بدون آبرو شدن فرق میکنه. من نمیخوام که خود خواسته بی آبرو و شهره ی خاص و عام بشم بلکه میخوام بدون آبرو بشم یعنی در زندگیم، بدون در نظر گرفتن آبرو و یا در نظر گرفتنش در اولویت های پایین، تصمیم بگیرم. حالا این ممکنه به بی آبرو شدنم منجر بشه که مهم نیست و ممکنه هیچ اتفاقی هم نیوفته و همچنان فرد آبرومندی بمونم که اینم باز مهم نیست. انتخاب های من فقط در راستای کشف و شکوفایی خودم هست. اینکه مسئولانه و آزادانه و آگاهانه و عاشقانه انتخاب کنم. نه گله وار. نه با بند و بار آبرو. شاید در نهایت انتخابی که میکنم هم دقیقا منطبق باشه با چیزی که در جامعه به عنوان یک شخص آبرومند و محترم تعریف شده. اینش مهم نیست. مهم اینه که من خودم رو انتخاب کنم. بدون در نظر گرفتن آبرو. البته رِند بودن هم مهم هست. این رند بودن رو بعدا باید مفصل صحبت کنیم در موردش ولی داستان پنهان کاری و ریا و تزویر نیست. بلکه اتفاقا برعکس. فقط کافیه خودم بشم و برای خودم زندگی کنم. خود شدن یعنی رهایی از این آبروداری های دروغی. رهایی از این ریا و دروغ و تزویر نهادینه شده. از تعارفات دروغی و الکی که معمولا پشتش کینه و نفرت هست. کدومش اخلاقی تره؟
ترجیح من اینه که خودم باشم و همه بهم بگن بی آبرو یا دیوانه یا بچه پررو یا هر چیز دیگه ای تا اینکه خودم نباشم و رنج بکشم و همزمان در درونم در حال ریا و تظاهر و دروغ و تعارف باشم. ترجیح من اینه که خودم باشم و طرد شده توسط جامعه، تا یک انسان متظاهر و دروغگو و ریاکار که خودش رو زندگی نمیکنه و داره فیلم بازی میکنه و همه میگن چه انسان آبرومند و خوبی.
همین. و در نهایت که انتخاب با خودمونه. من دارم کم کم اهمیت آبرو و آبروداری رو از زندگیم تا جایی که بتونم کم و حذف میکنم.
****
من فکر کنم محمد نورسی هستم که امروز یه کمی سرماخورده بود و این پادکست نظرات شخصی خودم هست که با توجه به تجربیات و کنجکاوی های خودم به دست اومده و هیچ ادعایی نسبت به درست بودنشون ندارم و ممکنه هفته دیگه اگه ازم بپرسید، نظرم در مورد همین موضوع عوض شده باشه. و اینم اضافه کنم که برای شنیدن مونوکست میتونید به وبسایت مونوکست دات نورسی دات آی آر و یا یوتیوب و تلگرام که لینکشون توی سایت و پیج اینستاگرامم هست مراجعه کنید.