شما به مونوکست گوش میدهید – پادکستی درباره ی خودم و برای خودم.
اپیزود پنجم – در باب توهم عدالت
خب، بریم سراغ ادامه ی بند بازی هامون و در مورد یه مدل جدید از بند هامون یه کمی صحبت کنیم. تا الان و توی اپیزود های قبلی بیشتر در مورد بند های سنتی و عرفی صحبت کردیم و یه اپیزود هم در مورد یه سری بند تکاملی گفتیم و یه کوچولو هم در مورد ضمیر ناخودآگاه و اینا حرف زدیم. بندی که میخوایم امروز در موردش صحبت کنیم و نسبت بهش آگاه بشیم و ازش آزاد بشیم، یه مدل بند باوری هست. یعنی ما یه سری باورهایی در مورد قوانین جهان داریم که با چیزی که واقعا در جهان وجود داره در تضاد و مغایرت هست واسه همین ممکنه ذهن ما رو اسیر خودشون بکنن و یه جورایی ما رو به بردگی بگیرن. در واقع این مدل بردگی اینجوری هست که ما یه جهانی که با جهان واقعیت فرق میکنه رو برای خودمون تعریف میکنیم و اون رو باور میکنیم و توی اون جهان زندگی میکنیم و در نتیجه افکار و تصمیمات و نگرش های ما نسبت به جهان، متاثر از این جهانِ غیر واقعی که خودمون توی سرمون ساختیم شکل میگیره. یعنی ما در جهانی زندگی میکنیم که با چیزی که واقعا هست مغایرت داره. ما این باورهای اشتباه رو به عنوان اصل در نظر میگیریم و از این به بعد این اصول و این باور ها هست که ذهن و افکار و تصمیمات ما رو کنترل میکنن و اگه ازشون آگاه نشیم، اصلا در جهان واقعیت زندگی نخواهیم کرد بلکه در جهان توهمی ای که خودمون تعریف کردیم و قواعد و قوانینش با جهان واقعی فرق میکنه زندگی میکنیم و جالبیش اینه که از این تعارضات و مغایرت هایی که خودمون تعریف کردیم همیشه مینالیم و رنج میبریم. بخش خیلی بزرگی از رنج هایی که میکشیم هم از همین باورهای اشتباه ما هست.
حالا امروز میخوایم در مورد یه دونه از این باورها که خیلی هم عمومیت داره صحبت کنیم. یکی از واقعیت های جهان اینه که “جهان بر مبنای عدالت کار نمیکنه.” یا اینجوری هم میشه گفت که “در جهان هستی، عدالت نه معنی داره و نه وجود داره و اصلا جهان هستی برای عدالت اهمیتی قائل نیست.” یعنی در جهان عدالت رو نمیشه برقرار کرد ولی ما توی ذهنمون این باور رو داریم که جهان باید عادلانه باشه و همین میشه منشا خیلی از رنج های ما. بازم میگم، در واقع در جهان اصلا چیزی به اسم عدالت وجود نداره ولی ما و یا شاید بهتر باشه بگم ذهن ما اومده و چیزی به اسم عدالت رو تعریف کرده و سعی میکنه جهانی که اصلا بر مبنای عدالت کار نمیکنه رو توی این چهارچوب عدالت بگنجونه و از لنز عدالت و عدالت خواهی به جهان نگاه کنه و به همین خاطر همیشه توی ذهنش یک تعارض و تضاد بزرگ در حال رخ دادن هست.
توی طبیعت، هیچ موجود زنده ای اصلا نمیدونه عدالت چی هست و همه در یک تنازع برای بقا و تولید مثل به سر میبرن. یعنی مثلا ما میدونیم که منابع غذا و آب موجود در طبیعت یک مقدار محدودی هست، گونه ای که بتونه از این منابع، بیشترین استفاده رو به نفع خودش بکنه بقا پیدا میکنه. یعنی مثلا در زمان خشکسالی، اگه فقط یه حوضچه ی کوچیک آب باقی مونده، کسی که زورش بیشتره و میتونه از این آب استفاده کنه زنده میمونه، بقیه میمیرن و حتی ممکنه کلا گونه ای منقرض بشه. تازه بقیه ی موجودات زنده نه تنها منابع و حقوق طبیعی هم رو میخورن، بلکه خود همدیگه رو هم میخورن. یعنی مثلا یه پیچک میپیچه دور یه درخت و شیره ی جونش رو میمکه و درخت رو خشک میکنه یا یه عنکبوت تار میتنه و حشرات دیگه رو گیر میندازه و میخوره و یا حیوانات گیاه خوار علف ها و بوته ها رو میخورن. گوشت خوارا هم که اونای دیگه رو میخورن. هیچ دادگاه و عدلیه ای هم نیست چرا که کسی انتظار عدالت نداره. چرا که اصلا عدالتی وجود نداره. عدالت زاده ی ذهن انسان هست. بچه ی آهو تازه از مادرش زاییده شده و هنوز درون کیسه ی آبش هست که پلنگ حمله میکنه و مادر رو میخوره و بعد بچه آهو رو هم به عنوان دسر میخوره. اصلا هم به اینکه این کارش عادلانه هست یا نه فکر نمیکنه. در طبیعت هیچکی به عدالت فکر نمیکنه. چون اصلا طبیعت همینی که هست. یعنی طبیعت بر مبنای عدالت نیست.
****
در جامعه ی انسانی هم اگر به صورت فردی نگاهش کنیم، عدالتی وجود نداره. یعنی هیچ دو انسانی با منابع و امکانات و استعداد ها و توانایی ها و درشرایط و جوامع و خانواده های برابر و عادلانه به دنیا نمیان ولی باید برای بقا و تولید مثل با رقبایی که منابع و توانایی های خیلی بالاتری دارن رقابت کنن و تلاش کنن و زنده بمونن. یعنی در تولد و زندگی خود انسان هم عدالتی وجود نداره. این چه عدالتی هست که یک نفر پسر اون سرمایه دار هندی میشه که فقط فک کنم ۱۰۰ میلیون دلار ساعت مچی داره و یکی هم توی یه منطقه ی جنگ زده دنیا میاد و تا ۱۰ سالگی در آوارگی و قحطی و بدبختی زندگی میکنه و بعد هم توی بمباران میمیره مثلا. یا در مورد هوش و استعداد و توانایی های فیزیکی و زیبایی و خیلی چیزهای دیگه هم میشه مثال آورد. پس در خود طبیعتانسانی هم عدالتی وجود نداره ولی انسان به دلایل مختلف چیزی رو به عنوان عدالت تعریف کرده و سعی میکنه وجود این رو باور کنه و بر مبنای اون زندگی کنه. مثلا سیستم های قضایی و دادگاه و اینا رو ساخته. و یا حتی سعی میکنه یه باورهای جانبی و ماورایی بسازه که یه جوری این عدالت رو در این دنیا برقرار کنه. مثلا میگه اگه خودم و نهادهای قدرت نتونستیم این عدالت رو برقرار کنیم، ماورالطبیعه و نیروهای غیر مادی حتما عدالت رو در همین جهان برقرار میکنن. مثلا میگه جهان بر مبنای کارما میچرخه. تو خوبی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهت باز. کی گفته اینو؟ کی تجربه کرده اینو؟ کی خلاف این رو تجربه کرده؟ یا خیلی از ایدئولوژی ها یه سری ساز و کار شبیه به کارما ساختن که قرار هست بعد از مرگ عدالت رو برقرار کنه. حالا زیاد نمیخوایم سمت این چیزا بریم.
****
بیاید ببینیم این نهادهای اجتماعی مثل دادگاه یا باورهای ایدئولوژیک و اینا واقعا میتونن عدالت رو برقرار کنن یا نه؟
اول بریم سراغ دادگاه و عدلیه و اینا. قوانین و نهاد های اجتماعی ای مثل دادگاه و عدلیه ها که برای برقراری عدالت ساخته شدن هم توان برقراری عدالت رو ندارن. مثلا اگه هیتلر که میلیونها نفر رو کشت، به دست قانون و دادگاه میوفتاد رو باید چیکار میکردی که عدالت برقرار بشه؟ یا کسی که یک نفر رو میکشه، آیا با قصاص کردنش عدالت برقرار میشه؟ نه. یه جمله ای هست که یادم نیست از کی هست ولی خیلی جالبه، میگه هیچ چوبه ی داری، اشکی که از چشم دختر بچه ای سرازیر شده رو به چشمش بر نمیگردونه. یعنی شما با مجازات کردن فرد خاطی و ظالم، نمیتونید تبعات و اثرات کارهای اون فرد رو در زندگی فرد مظلوم از بین ببرید.
یه مثال دیگه که خیلی ساده هست رو بیارم. فرض کنید شما یک انسان بسیار سرزنده و سرحال هستید و خیلی شاد و خندان دارید زندگی میکنید و سرشار از حس عشق هستید و مثلا یه خانواده یا جمع دوستان بسیار گرم و صمیمی دارید و همه چیز بر وفق مراد هست. بعد دارید با این جمع دوستان یا خانواده توی خیابون قدم میزنید که یک انسان که در وجودش چیزی جز نفرت و سیاهی و خشم و کینه وجود نداره میاد و وسط جمع دوستانتون یه سیلی میزنه توی گوش شما. احتمالا شما حالتون از اون عشق و سرزندگی و سرحالی و شادی و اینا به صورت بسیار وحشتناکی سقوط میکنه و یک لحظه پر میشید از خشم و نفرت. تمام جو دوستی و خوشی و شادابی ای که در اون جمع خانوادگی و یا دوستی داشتید خراب میشه و ممکنه تا چند روز حال شما و دوستان یا خانواده تون خراب بشه. حالا فعل عادلانه ای که باید انجام بدید چیه؟ چه چیزی میتونه این صدمه ی روانی که به شما و جمع اطرافیانتون وارد شده و میتونه تا مدت ها باقی بمونه رو جبران کنه؟ اگه شما هم یه سیلی به فردی که خودش همینجوری پر هست از خشم و غضب و نفرت بزنید، عدالت برقرار میشه؟ اصلا شاید اون طرف از سیلی شما خوشش بیاد. ما خیلی ها رو میشناسیم که هم از ظالم بودن کیف میکنن و هم از ادای مظلوم در آوردن. یه کمی فکر کنیم میبینیم که خیلیا و حتی شاید خودمون همینجوری هستیم. یعنی هم از ظالم بودن کیف میکنیم و هم از مظلوم بودن و مظلوم نمایی کردن. با این وضعیت و در مقابل این افراد چجوری میخواید عدالت رو برقرار کنید؟ بگیرید تا میخوره بزنیدش؟ آیا با این کار حال شما و جمعی که توش هستید به لحظه ی قبل از اینکه شما سیلی بخورید برمیگرده؟ آیا اصلا خود همین یه دست کتک مفصل در مقابل یه سیلی عادلانه هست؟ یعنی چه هیچ کاری نکنید، چه سیلی بزنید و چه حتی ۱۰ دقیقه بیوفتید به جونش، اون چیزی که از شما گرفته شده برنمیگرده و اون شخص هم حتی اون حسی که شما از دست دادید رو عینا تجربه نمیکنه و حتی شاید لذت هم ببره. خب اینجا تکلیف عدالت چی هست؟ عدالت رو چجوری میشه برقرار کرد؟ بریم دادگاه و شکایت کنیم؟ خب میگه قصاصش کنید. شما یه سیلی بهش میزنید. عدالت برقرار میشه؟ چیزی که از شما گرفته شده بهتون برگردونده میشه؟ حتی به شما بگن قانون عدالت رو شما بنویس. هر چی شما بگید رو توی دادگاه حکم میکنیم. روش فکر کنیم. هر چیزی که بگیم عدالت برقرار نمیشه. فقط شاید حس انتقام یا خشم ما خالی بشه ولی در نهایت اینکه این تخلیه ی حس خشم و انتقام ما در طرف مقابل چه نتیجه ای رو حاصل میکنه اصلا مشخص نیست. شاید اصلا اون طرف خوشحال بشه. در تفکر و ایدئولوژی اون شخص، سیلیه شما بهش قرب و حرمت و یک جایگاه معنوی بده اصلا. یعنی شما هم اعصاب و روانتون رو از دست میدید و هم یه حالی به اون طرف میدید. مثلا اون طرف میشه مظلوم سیلیه شما. در حالی که خودش اول سیلی زده، ولی توی تفکر و باور های اون شخص اینجوری هست. این جور افراد کم هم نیستن متاسفانه. در واقع منظورم اینه که هر انسانی در جهانی که توی ذهن خودش با باورها و تعاریف خودش ساخته زندگی میکنه پس نمیشه با یک فعل یکسان، یک حس مشترک رو در دو طرف ایجاد کرد و حتی اگه بتونیم اون حس مشترک رو هم ایجاد کنیم، چیزی که شما از دست دادید، بهتون برگردونده نمیشه.
پس هر چیزی که دادگاه و قانون به عنوان عدالت ارایه میده، عدالت نیست، انتقام و کین خواهی هست. عدالت یعنی ایجاد عدل و تعادل بین کفه های ترازو. یعنی وضعیت شاکی و مجرم به حالت تعادل در بیاد. چیزی که مجرم از شاکی گرفته، به شاکی برگردونده بشه ولی این اتفاق هرگز نمیتونه بیوفته. فوقش پولی که مجرم از شاکی گرفته رو بهش برمیگردونه ولی آیا اعصاب و روان و مشکلات ناشی از این داستان و بیخوابی ها و اینا هم برمیگرده؟ آیا توی این فاصله که پول این شخص دست این مجرم بود و مثلا گذاشته بودش توی یه کاری و داشت سودش رو میبرد، و حالش رو میکرد، وقتی پول طرف رو برگردونه واقعا کفه های ترازو به حالت اول برمیگردن؟ اگه یکی چشم یکی رو کور کنه، آیا با قصاص، عدالت برقرار میشه؟ چشم اون شخص بهش برگردونده میشه؟ آیا با کشتن معمر قذافی، عمر و جوانی و زندگی میلیونها نفر که ازشون گرفته شده بود بهشون برگردونده شد؟ نه. پس عدالتی هم برقرار نمیشه. کشتن معمر قذافی و کور کردن چشم اسید پاش برقراری عدالت نیست بلکه انتقام و کین خواهی هست. خنک شدن دل هست. نمیگم انتقام و اینا خوبن یا بدن، فقط میگم هر چیزی که هستن عدالت نیستن چرا که عدالتی نه وجود داره و نه میشه برقرارش کرد. یا مثلا نمیگم دادگاه و قانون خوب یا بد هستن ولی میگم که توانایی برقراری عدالت رو ندارن.
خلاصه اش اینه که چشمی که کور شده، با قصاص بینا نمیشه، فقط یک چشم دیگه هم کور میشه. به این میگن انتقام و کین خواهی و خون خواهی و نه عدالت. عدالت یعنی اینکه چشم من بهم برگرده و تمام تبعات این اتفاق برام جبران بشه و عمری که توی این فاصله از دست دادم هم بهم برگرده. میشه؟ نه. نمیشه. پس عدالتی هم در کار نیست.
****
یه مثال دیگه هم بزنیم. مثلا شخصی اینجا با یک معلولیت عجیب و غریب حرکتی به دنیا میاد و تمام زندگیش رو در رنج و درد و بیماری و زخم بستر و مشکلات روحی و روانی و عاطفی و جنسی و خیلی چیزهای دیگه میگذرونه. ولی انسان خیلی خوبی هم هست و بر مبنای قواعد ایدئولوژیک خودش باید بره بهشت. حالا عدالت در مورد این شخص چجوری برقرار میشه؟ مثلا شخص میره بهشت و تمام معلولیت ها و مشکلات روحی و روانیش برطرف میشه؟ خب دیگه این شخص که توی بهشت هست، اون شخصی که روی زمین بود نیست که دیگه. تمام ذهنیت و هویت اون فرد بر مبنای معلولیت و مشکلات روانی حاصل از اون معلولیت شکل گرفته بوده، الان اگه اون شخص فیزیکی و روانی شفا پیدا کنه، خب دیگه کلا یک انسان دیگه میشه. از طرفی این چه عدالتی هست که من یه سیلی به شما بزنم و بعد یه شکلات به شما بدم. اگرم همینجوری با مشکلات جسمی و روانی و ذهنی که الان داره بفرستیمش بهشت که فقط درد و رنجش رو بیشتر کردیم.
یا مثلا وقتی یک نفر کل زندگی میلیون ها نفر رو به فنا داده، الان اگه ۵ میلیون سال هم بندازنش توی آتیش جهنم خب چی به اون قربانیان میرسه؟ زندگی ای که از دست رفته که دیگه بهشون برگردونده نمیشه. این عدالته؟ نه.
****
خب. الان ما میدونیم که در جهان نه عدالت وجود داره و نه میشه برقرارش کرد. چیکار باید بکنیم؟ واقعیت اینه که من نمیدونم که چیکار باید بکنیم فقط میتونم راجب اینکه من خودم چیکار میکنم حرف بزنم. اینکه راهکار من درست هست یا نه هم نمیدونم. فقط میدونم که تا الان واسه من و اتفاقاتی که برای من تا الان افتاده معمولا کار کرده و جواب داده.
نگرش عملی من به عدالت سه تا بخش داره. اولا عدالت نه وجود داره و نه برقرار میشه. چیزی که به اسم عدالت داره ارائه میشه عدالت نیست، بیشتر شبیه به انتقام هست و انتقام یعنی کاشتن و پرورش دادن نفرت و تاریکی در درون خودم. یعنی جهنم کردن زندگی خودم. این قانون اول.
دوما اینکه توی هر جا که حقی ازم ضایع میشه، چیزی که من از دست میدم و چیزی که به دست میارم مهم هست و نه چیزی که طرف مقابل به دست میاره و از دست میده. یعنی در مقابل یک حق خوری، من مهم هستم و نه طرف مقابل که ظلمی در حق من کرده. خودم رو در نظر میگیرم و نه ظالم رو. اصلا به ظالم کاری ندارم.
سوم اینکه تا جایی که میتونم به کسی آزار نرسونم.
این سه تا قانون من هست. شاید گنگ به نظر برسه ولی حالا چنتا مثال میارم مشخص میشه فک کنم. مثال ها بیشتر قانون بخش اول و دوم رو شامل میشه و بخش آزار نرسوندن که خیلی مفصل هم هست رو میذاریم واسه یه اپیزود کامل که در فصل های بعدی شاید منتشر بشه.
پس فرض اینه که من سعی میکنم به کسی آزاری نرسونم ولی اگه آزاری بهم رسید چیکار بایستی بکنم؟ من میدونم که عدالت نه وجود داره و نه برقرار میشه پس بنده ی عدالت خواهی نمیشم. درگیر عدالت خواهی یا همون کین خواهی و انتقام که ما اسمش رو گذاشتیم عدالت نمیشم. در بندش نمی افتم. این میشه مرحله ی اول. و در مرحله ی دوم فقط خودم رو میبینم. یعنی کنش من در مقابل آزاری که بهم میرسه، باید جوری باشه که به نفع من باشه و مشکل من رو حل کنه و به زندگی من آرامش و سرزندگی بیاره. و کاری به طرف مقابل اصلا ندارم. مثلا اگه یک نفر ۱ میلیون تومن من رو خورد، با خودم یه سبک سنگین میکنم که اگه این ۱ میلیون تومن به من برگرده چه تاثیری توی زندگی من داره؟ برای برگردوندن این ۱ میلیون تومن چه کارهایی باید بکنم؟ آیا برای این میزان تاثیری که این ۱ میلیون تومن توی زندگیم داره، میارزه اون کارها رو بکنم؟ مثلا برای یه همچین مبلغی برای شخص من، شاید یکی دو بار به طرف پیام بدم و خیلی مصالمت آمیز ازش پولم رو بخوام. ببینم نمیده، بیخیال میشم. بیشتر از این نمیارزه. اعصاب و روان و زمان و زندگیم رو بذارم که پولم رو نقد کنم که بتونم مثلا بعد از دو ماه فحش و فحش کشی و پیام و پسغام و حتی شکایت و شکایت کشی پولم رو بگیرم و باهاش دو دفعه برم رستوران؟ یا دو تا تیشرت بخرم؟ نمیارزه. ترجیح میدم پولم رو بخورن. اینکه اون شخص در مورد من چی فکر میکنه و با اون پول چیکار میکنه و اینا مهم نیست، مهم دستاورد های من هست. اصلا به اون طرف که با پول من چیکار میکنه فکر نمیکنم. به من چه اصلا. توی این مثال من آرامشم رو به میزان و مبلغ پول که پایین هست ترجیح میدم. اگه مبلغ بشه مثلا ۱۰۰ میلیون تومن، چرا، این بار میارزه. میرم دنبال طرف و حتی دادگاه و شکایت هم میرم ولی تا کجا؟ تا زمانی که بیارزه برام. پنج سال عمرم رو پاش نمیذارم. یعنی درگیر حس انتقام نمیشم. اینکه حقم رو از حلقومش میکشم بیرون و تا آخر عمرم هم شده میرم دنبالش و پدرش رو در میارم و اینا فقط ضربه زدن به خودم هست. مثلا طرف بعد از ۲ سال اعصاب خوردی بیوفته زندان چی به من میرسه؟ تازه کلی چیزم از دست دادم. ۶ ماه اعصاب خوردی میارزه، بیشتر از این نمیارزه. این رو از سر شکم سیری و پولداری نمیگم ها. از سر احترامی که برای روان و آرامش زندگیم قائل هستم دارم میگم. اینجا هم اینکه طرف مقابل با پول من عشق و حال میکنه و باید از حلقومش بکشم بیرون و پدرش رو در بیارم و اینا رو بیخیال میشم. اینا تخم کینه و نفرت هست که فقط به خودم آسیب میرسونه. اصلا طرف مقابل برام مهم نیست که چه اتفاقی قراره براش بیوفته. من و پول من و اعصاب و روان من و زندگی من مهمه. اون طرف چه عشق و حال کنه و چه به خاک سیاه بشینه برای من نون و آب و آرامش نمیشه. حالا اگه یک نفر زد و یه چشم من رو کور کرد چی؟ من میدونم که نه عدالت هست و نه میشه برقرارش کرد. چشمی که کور شد دیگه بینا نمیشه. پس اولین نکته ای که در مورد همچین قضایایی هست اینه که قطعا تلاش نمیکنم که برم دادگاه و حکم قصاص بگیرم. کور کردن یه چشم از یک نفر دیگه به چه درد من میخوره؟ چشم من رو برنمیگردونه که. فقط یک نفر دیگه رو هم کور میکنه. ولی دیه به درد من میخوره. دیه میتونه نقصی که با از دست دادن چشمم به وجود اومده رو تا یه حدودی جبران کنه. کامل جبران نمیکنه ولی هم از هیچی بهتره و هم از اینکه طرف مقابل رو کور کنم. دیه رو هم تا جایی که بیارزه پیگیری میکنم. دیدم نمیصرفه بیخیال میشم. با یه چشم و سلامت روان و آرامش و خواب راحت یا با یه چشم و یه پا دادگاه و شب ها قبل از خواب توی سرم داد و بیداد و فحش و فحش کشی. تا جایی که دیه بیارزه، میرم دنبالش، دیدم نمیارزه بیخیالش میشم. اگه دیه رو دادن، دیه رو میگیرم و یه سری تجهیزات میخرم. یا شاید خرج چشمم کردم که شاید خوب شد و یا میذارمش بانک و سودش رو میگیرم و دیگه کمتر کار میکنم که حداقل اگه با یه چشم مثل سابق نمیتونم کار کنم حداقل کیفیت زندگیم رو حفظ کنم، یه کمی از این فشار کم کنم. اینم میدونم که توی این دو تا مثال آخر، چه به صد میلیونم برسم و چه دیه ام رو بگیرم و چه نرسم و نگیرم، در هر صورت عدالت برقرار نمیشه. من به اون آدم قبلی تبدیل نمیشم. اون شخص هم این اتفاقی که برای من افتاده، عینا براش اتفاق نمیافته و اگه بیوفته هم دردی رو از من دوا نمیکنه. همین. خشم و انتقام و کین خواهی به درد من نمیخوره. دردی رو از من دوا نمیکنه. هدف زندگیم رو گم نمیکنم. هدف من از زندگی، یک زندگی آرام و به دور از هیاهو هست.شاید فردا مردم، چرا باید ده سال از عمرم رو بذارم برای یه پرونده ی عدالت خواهی. اگه به پول و دیه نرسیدم، سعی میکنم فراموش کنم. اینجوری هم نیست که انشاللا زهر هلاهل بشه و تو مریضی زن و بچه ات خرجش کنی و ایشاللا اون دنیا پدرت رو در بیارن و اینا. به من چه اصلا. خانواده ی اون طرف مریض بشه یا اون دنیا چوب داغ بکنن تو دماغش چی به من میرسه. نفرین و ناله چیزی رو به من اضافه نمیکنه. فقط یه کینه و نفرت رو باید با خودم حمل کنم. حتی سعی نمیکنم ببخشمش و بخشش از بزرگان است و فلان. نه. اینام چرت و پرته. اصلا مگه من خودم کی هستم که بخوام کسی رو ببخشم یا نبخشم. فراموش میکنم. اصلا من با طرف مقابل کاری ندارم. من فقط با خودم کار دارم.
معمولا کسی که میگه ایشاللا زن و بچت برن زیر تریلی و خرج دوا درمون عزیزانت بکنی و اینا، قلب و روح و روان سیاه و بیماری داره. یک نفر یک کاری کرده که ما فکر میکنیم ظالمانه و غیر منصفانه بوده، خب چرا باید بچه اش به خاطر این کار پدرش مریض بشه و بره زیر تریلی؟! از طرفی، بچه ی اون شخص یا حتی خود اون شخص بره زیر تریلی و مریض بشه چی به من میرسه؟ هیچی؟ پس ریشه ی این درخواست یک بعد منطقی نداره. یه جوری انتقام گیری و ارضا شدن خشم و نفرتی هست که در درون اون آرزو کننده وجود داره. من در درونم همچین نفرتی وجود نداره معمولا. نسبت به تعداد خیلی کمی از افراد کره ی زمین احساس نفرت خیلی عمیقی میکنم ها. ولی معمولا در مورد بقیه ی انسان ها حس نفرت خیلی کمتری بهم دست میده. اونم خیلی به ندرت و کوتاه مدت برام اتفاق میوفته و بعدش معمولا کلا فراموشش میکنم.
بیاید یه کوچولو به یه چیز جالب فکر کنیم. توضیحات کاملش رو میذاریم برای یه اپیزود دیگه ولی تا الان به این فکر کردیم که انسان های دیگه کی هستن؟ مگه به جز اینه که همه ی ما یه سری انسان در بند و سرگردان و ویلان و بی هدف هستیم که داریم دور خودمون میچرخیم و اصلا نمیدونیم چی به چی هست و اصلا چیکار داریم میکنیم و با خودمون و جهان چند چندیم. یه سری خوابگرد که داریم به در و دیوار چنگ میزنیم که یه راهی برای رهایی خودمون پیدا کنیم. حالا شاید توی این چنگ زدن ها، دو تا چنگ به منم خورد. منم یهو شاید ناخواسته دو تا چنگ به دیگران انداختم. اینقدر در موردش غلیظ و با غیض فکر نکنیم. هیچکی نمیدونه داره چیکار میکنه. اینو بهتون قول میدم. این درک خوابگرد بودن همه ی انسان ها رو هم سعی میکنم یه بار در موردش حرف بزنیم. خیلی داستان جذاب و رهایی بخشی هست. یه همدلی و درک متقابل و حتی یگانگی خوبی میتونه ایجاد کنه.
به هر حال این رویکرد منه. تا الان توی مواردی که برای من توی زندگیم پیش اومده جواب داده. خیلی وقتا پولم خورده شده ولی خب چیکار کنم؟ البته معمولا هم اونقدری نبوده که بیارزه برم دنبالش. اینم بگم که شاید یه روز یه اتفاقی بیوفته که منم از این قواعدم بیام بیرون. نتونم خشم و حس انتقامم رو ببینم و مشاهده کنم و آنچنان ابرازش کنم که عکسم بیوفته توی روزنامه. ولی فعلا هنوز همچین اتفاقی توی مسیرم قرار نگرفته.
دو تا نکته رو هم این آخر کار اضافه کنم که اولا شاید بگید که اگه همه این روش رو در پیش بگیرن که جهان دیگه بلبشو میشه و قبح جرم ازش گرفته میشه و همه دیگه از هم سواستفاده میکنن. نباید نگران این بود. چون بهتون قول میدم که بخش بزرگی از مردم جهان ترجیح میدن انتقام و کین خواهی بکنن، حتی اگه به قیمت نابودی آرامش و حتی کل زندگی خودشون تموم بشه. یعنی دیگرانی که اکثریت جامعه رو در جهان تشکیل میدن این مسیر آرامش و خود محوری رو در پیش نمیگیرن پس اون نگرانی بی مورد هست. شخص من اون بخش خیلی کوچیکی هستم که زندگی خودم برام مهمه. فکرم نمیکنم که هیچوقت اون بخش بزرگ جامعه بخواد این سبکی و شبیه من زندگی کنه. نمیگم اونا اشتباه میکنن و من کار درستی میکنم. دیگه هر کی یه جوریه دیگه. هر کی دوست داره بره دنبال عدالت و آرامش و وقتش رو برای انتقام هزینه کنه، بره اون کار رو بکنه. من تا الان نخواستم و نکردم. شاید بعدا منم خواستم و کردم.
دوما اینکه قبول دارم که قانون و دادگاه و ایدئولوژی های انتقام محور، یه نقش بازدارنگی و کاهش جرم و جنایتی هم دارن که اصلا بحث امروز ما نبود. واسه همین در نظرش نگرفتیم.
****
اینم از اپیزود پنجم. یه کمی شبیه به پراکنده گویی بود. چیزهایی که میخوام بگم زیادن و از طرفی نمیخوام از نیم ساعت هم بیشتر بشن واسه همین یه کمی اینجوری آشفته بازار میشه. به نظر خودم اوکیه. نباید سخت گرفت. و در نهایت اینکه من محمد نورسی هستم و این پادکست نظرات شخصی خودم هست و هیچ ادعایی نسبت به درست بودنشون ندارم. از طرفی هم قصد آموزش چیزی رو ندارم. و اینم اضافه کنم که برای شنیدن مونوکست میتونید به وبسایت مونوکست دات نورسی دات آی آر و یا یوتیوب و تلگرام که لینکشون توی سایت و پیج اینستاگرامم هست مراجعه کنید.