اپیزود ششم – در ستایش انسان نبودن

شما به مونوکست گوش میدهید. پادکستی درباره ی خودم و برای خودم.

اپیزود ششم – در ستایش انسان نبودن

امروز میخوایم در مورد انسان نبودن حرف بزنیم و بحث رو میخوایم با یه داستان کوتاه شروع کنیم. فرض کنید شما رفتید کمپینگ و نصف شب هست و شما توی چادرتون خوابیدید. بعد یه صدای خش خشی از بیرون چادرتون میاد و شما بیدار میشید. اولین واکنش شما چون نمیدونید چه چیزی اون بیرون داره تکون میخوره و اون صدا رو به وجود آورده احتمالا اینه که دچار هراس میشید. بعد یه کمی ساکت میمونید و گوشاتون رو تیز میکنید که ببینید چه صداهای دیگه ای میشنوید. بعد از چند ثانیه صدای یه گربه ی خونگی رو میشنوید و یه نفس راحتی میکشید و حتی شاید با خوشحالی زیپ چادر رو باز کنید و یه کمی با گربه هم بازی کنید. این تا اینجا. حالا فرض کنید که اگر صدای یک انسان رو میشنیدید، اون موقع چه حسی بهتون دست میداد؟ احتمالا به اون سرعت خیالتون راحت نمیشد و هراستون کم نمیشد. به نظرتون تفاوت این دو تا حالت چیه؟

تفاوت بین این دو تا حالت در تفاوت بین تعریف ‌‌ذات و هستیه گربه و انسان هست. اینکه وقتی میگیم گربه یک سری تعاریف میاد توی سرمون که با تقریبا تمام گربه های جهان تا مثلا ۹۵ درصد تطبیق داره. یعنی تمام گربه های جهان در ۹۵ درصد از ویژگیهاشون شبیه به هم هستن و فقط ممکنه به اندازه ی پنج درصد با هم فرق داشته باشن و مثلا یه گربه کمی شیطون تر باشه و یا یه گربه کمی خجالتی و ملوس و فلان باشه. ولی وقتی میگیم انسان این شرایط فرق میکنه. شاید ظاهرا به لحاظ فیزیکی و ساختار های مغزی و تکاملی شبیه باشیم ولی ویژگی ها و درونیات و هستی آنچنان متفاوتی داریم که گاها حتی نمیشه دو انسان رو در یک دسته بندی جانورشناسی قرار داد. اینقدر رفتارها و خلقیات و بازم میگم هستی انسان های مختلف متفاوت هست که نمیشه تعریف واحدی از انسان داشت. پس توی داستانی که گفتیم، وقتی صدای انسان رو میشنویم از میزان نگرانیمون کم نمیشه چرا که نمیدونیم با چه گونه ای از انسان مواجه هستیم یا ساده تر بگیم اینه که نمیدونیم با چگونه انسانی مواجه هستیم. این چیزهایی که گفتم یعنی چی، یعنی ما یه تعریفی از گربه داریم و بعد با دونستن این تعریف از گربه تقریبا تمام گربه های جهان رو میشناسیم ولی این در مورد انسان صادق نیست. نمیشه انسان رو به یک تعریف واحدی محدودش کرد. این تا اینجا.

حالا قضیه ای که میخوایم امروز در موردش حرف بزنیم چیه. ما انسان ها در طول تاریخ یک تعریف کلی از انسان ساختیم و بعد انسان ها رو توی یک طیف مختلف، بالا و پایین این تعریف دسته بندی میکنیم. انگار اون تعریف ما نقطه ی صفر هست و از اون اگه بیایم پایین انسان از انسانیتش کمتر میشه و اگه از اون بریم بالا و به سمت مثبت بریم، انسان به انسانیتش اضافه میشه. یعنی ما انسان و انسان تر داریم ولی گربه و گربه تر نداریم. یا سگ و سگ تر نداریم. پس خلاصه اینکه اولا انسان رو نمیشه در یک تعریف ثابت محدود کرد و دوما، یک تعریف از انسان کردیم و بعد کل این تفاوت های انسانی رو بالا و پایین این نقطه قرار دادیم.

نکته ی بعدی ای که وجود داره اینه که باید ببینیم این تعریف انسان از کجا اومده. یعنی اون نقطه ی صفر انسان که میشه ازش بالاتر رفت و یا پایین تر اومد رو کی و چجوری و کِی تعریف شده.

****

ما یک تعریف تاریخی از انسان و ویژگیهای اخلاقی و رفتاری و سنتی و باوری و روابط کاری و اجتماعی و مناسبت ها و مَناسکات و این جور چیزا ساختیم و اسم این رو گذاشتیم انسان یا بهتره بگیم انسان معیار. حیوان ناطق و اشرف مخلوقات و کلی چیزهای دیگه هم هست که باز چسبندونیم به این تعریف انسان. از طرفی توی دهه های اخیر یک تعریفی ساخته شده به اسم جهانی سازی. قرار بوده این جهانی سازی اینجوری باشه که تمام تعاریف انسان در تمام جوامع مختلف انسانی به رسمیت شناخته بشه ولی متاسفانه این مسیر اشتباه طی شده و کلا از مسیری که داشته منحرف شده و الان چیزی که به عنوان جهانی سازی داریم، در واقع اروپایی یا آمریکایی سازی یا غربی سازی هست. یعنی علاوه بر تعاریف انسانی که چند دقیقه قبل گفتیم، همون اخلاقیات و سنت ها و باور ها و اینا، جدیدا یه تعریف دیگه هم به نقطه ی صفر انسانی اضافه شده و اون اینه که یک انسان غربی رو به عنوان انسان معیار در نظر گرفتن و اسمش رو گذاشتن انسان متمدن و میزان انسان بودن هر انسانی رو بر مبنای اون میسنجن. در حالی که ما میدونیم که انسان به صورت یک تعریف واحد وجود نداره. هر انسانی یک سری ویژگی یا هستی مختص به خودش رو داره. انسان گربه که نیست که یک تعریف واحد ازش داشته باشیم و بعد سعی کنیم تمام انسان ها رو بر مبنای اون تعریف انسان واحد بسنجیم. هر انسانی جهان مختص به خودش رو داره. یعنی نمیشه انسان رو چهارچوبمند تعریف کرد و گفت انسان اینه. در حالی که ما الان دقیقا همین کار رو کردیم. بعضی از این ویژگی ها به حدی عمیق در ما نفوذ کرده که ما اون رو جزو بدیهیات میدونیم و حتی به جعلی بودن این تعاریف شک نمیکنیم. یعنی فکر نمیکنیم که یک بچه که به دنیا میاد اصلا این ویژگی رو نداره بلکه به خاطر مناسبات اجتماعی و عرفی و سنتی و تعاریف جهانی از انسان و خیلی چیزهای دیگه ای که به زور توی مغزش فرو میکنیم، کم کم به این شکلی که الان هست در میاد. تمام تلاش نهاد های اجتماعی در جهان اینه که انسان رو از فرد و از “خود” توی دو تا گیومه، خارج کنه و اون هویت فردیش رو ازش بگیره و تا جایی که میتونه تبدیلش کنه به انسانی که جامعه تعریف میکنه و اون رو به صورت انسان خوب یا انسان بد دسته بندی کنه. بخش بزرگی از حس گم گشتگی و سردرگمی ای که تقریبا همگی حسش میکنیم از همینجا میاد.

پس خلاصه اینکه، همونجور که خانوم سیمون دو بوار میگه زن، زن به دنیا نمیاد، بلکه زن میشه. انسان هم، انسان به دنیا نمیاد، بلکه انسان میشه.

****

پس ما تا الان فهمیدیم که انسان، انسان به دنیا نمیاد بلکه توسط جامعه به انسان تبدیل میشه. حتی بعضی فیلسوف ها گفتن انسان بعد از تولد، کم کم توسط جامعه به انسان تقلیل پیدا میکنه و کاسته میشه. چون تعریفی که از انسان معیار هست رو کمتر و پایینتر از ظرفیت های واقعی انسان واقعی و فردییت یافته میدونن. یعنی میگن انسانِ تعریف شده توسط جامعه فقط داره برای جامعه کار و زندگی میکنه. به قول خودمون برده ست. برده ی تمام این سنت ها و باور ها و تعاریف و حتی ضمیر ناخودآگاه و تمام چیزهایی که قبلا درموردشون به عنوان بند و بار صحبت کردیم. یعنی انسان خوب انسانی هست که کار داره، برای جامعه مفید هست، خانواده تشکیل میده و بچه یا همون نیروی کار نسل بعدی رو میسازه، در فعالیت های اجتماعی و سیاسی نقش فعال داره، کارهای خیریه و خیرخواهانه و داوطلبانه میکنه، به اخلاقیات و سنت ها و باور ها و قوانین جامعه پاینبد هست و یه سری ویژگی های دیگه ای که همشون در خدمت جامعه هستن. بدون در نظر گرفتن فردیت و هستی اون فرد. این میشه تعریف انسان خوب از دید جامعه که من اسمش رو میذارم شهروند خوب نه انسان خوب. چون اصلا خود اون انسانه و فردیتش در نظر گرفته نشده توی این تعریف. بعد حالا بر مبنای این تعاریف انسان رو روی همون خطکش انسان خوب و بد میخوابونن و میسنجن. و دقیقا از همینجا بردگی شروع میشه.

****

حالا من همه ی اینها رو میدونم، چیکار باید بکنم. بازم طبق معمول من نمیدونم که بقیه باید چیکار بکنن. من فقط در مورد اینکه خودم میخوام چیکار کنم میتونم صحبت کنم. اولین کاری که میکنم حواسم هست که انسان نباشم، بلکه خودم باشم. یعنی چی؟ یعنی هر کاری که میکنم، با خودمشاهده گری و درون نگری، نگاه میکنم ببینم چرا دارم این کار رو میکنم. بند و بارهایی که من رو مجبور به انجام این کار میکنه و در قالب تعریف انسان چپوندن توی کله ام رو پیدا میکنم. مثلا انسان خوب انسانی هست که باید برای جامعه مفید باشه. این تو کت من نمیره. پس هر جا که داشتم کاری میکردم و هدفش فقط مفید بودن برای جامعه بود در حالی که خودم داشتم عذاب میکشیدم و با فردیت و هستی خودم در تضاد بود رو بهش آگاه میشم و در مورد انجام دادنش تجدید نظر میکنم. قرار نیست انسان مضری بشم ولی برده ی مفید بودن نمیشم. خودم میشم حتی اگه از دید جامعه یه انسان به درد نخور و منفعل باشم. یا مثلا در مورد کار کردن و تشکیل خانواده و فرزند آوری و اینا هم نگاه میکنم که ببینم آیا من این کارها رو میکنم چون جامعه و حالا یه سری بند های دیگه مثل ژنتیک و اینا از من میخواد یا خودم میخوام. در بند این تعاریف شهروند خوب نمی افتم. یا مثلا در مورد انسان مدرن یا همون انسان غربی که چند دقیقه قبل در موردش حرف زدیم هم همین کار رو میکنم. نگاه میکنم ببینم سبک زندگی من رو خودم و بر مبنای فردییت و هستی خودم و خودِ واق عیِ خودم دارم مشخص میکنم و یا تعریفی که از یک انسان متمدن یا انسان غربی توی مغزم فرو کردن و هر روز هم از طریق شبکه های اجتماعی و رسانه ها دارم توسط همین تعریف بمباران میشم. کدومش داره این رو مشخص میکنه. یعنی میل به بخشی از گله شدن و همرنگ جماعت شدن و پذیرفته شدن توسط جامعه هست که من رو به انجام فعلی وادار میکنه یا دارم خودم و توسط هستی خودم اون کار رو میکنم. این رو میشه یه کمی پیچیده تر هم گفت ولی توضیح کاملش رو بعدا میدم. پیچیده اش اینه که من دارم نسبت به جهان بیرون از خودم واکنش نشون میدم یا دارم توسط خودم یک کنشی رو انجام میدم. یعنی محرک فعل من خودم هستم یا جامعه. یعنی این تعریف انسان مدرن و غربی هست که مثلا من رو به پوشیدن این مدل لباس ترغیب میکنه یا آگاهانه و توسط خودم انتخاب شده. حالا این ساده ترین مثالی هست که میشد گفت. این داستان تعریف انسان و تعریف انسان مدرن تقریبا توی تمام فعل هایی که در زندگی انجام میدیم رسوخ کرده و نقش اصلی رو بازی میکنه. این نکته ی اول.

نکته ی دوم اینکه من سالها قبل، وقتی میخواستم فعلی رو انجام بدم، همیشه قبلش فکر میکردم ببینم چه چیزی انسانی هست و چه چیزی انسانی نیست. یعنی اون نقطه ی صفر انسان معیار رو که توسط جامعه تعریف شده رو در نظر میگرفتم و فعل های خودم رو بالا و پایین اون نقطه دسته بندی میکردم. بعد دیدم خیلی از چیزهایی که به عنوان انسان و انسانیت تعریف کردن مناسبت ها و قرارداد های اجتماعی و گله ای هستن. منظورم از اینکه هی میگم گله چیز بدی نیستا، انسان گونه ای از حیوانات هست که به صورت جمعی زندگی میکنه. همونجور که به جمع حیوانات میگیم گله به جمع انسان ها هم میتونیم بگیم گله. فرقی نمیکنه. سعی کنیم گارد نگیریم نسبت به یه لغت. داشتم میگفتم، خیلی از تعاریفی که ما بهش میگیم انسانی و انسانیت، همون اخلاقیات و آبرو و باور و سنت و هویت ها و نقش های اجتماعی و ایناست. همون بند هایی که توی کل این پادکست داریم در موردش حرف میزنیم و قرار هست نسبت بهشون آگاه و آزاد بشیم. حالا آیا این داستان به این معنی هست که من بی اخلاق و ضد اجتماعی میشم؟ نه. مثل همون اپیزود که در مورد بدون آبرو شدن بود، اینجا هم قراره من بدون در نظر گرفتن این تعاریف، خودم رو زندگی کنم نه اینکه بر خلاف یا ضد این معیارها بشم. اتفاقا اینجوری خیلی اخلاقی تر و انسانی تر هم هست. چرا که اینجوری دروغ و ریای کمتری میکنم. تعارف کمتری میکنم. تکلیف جامعه باهام مشخص تر هست. تکلیف خودم با خودم هم مشخص تر هست. پس بعد از فهمیدن این نکته دیدم که ترجیح من اینه که به جای اینکه انسان باشم، خودم باشم. البته این کار یک فرآیند خیلی طولانی و خیلی ژرف و سخت هست که ممکنه سالها طول بکشه و هیچوقت هم تموم نمیشه و شخص من الان، بعد از سالها تمرین و ممارست، تازه روی پله های اول این مسیر هستم. این رو هم اضافه کنم که تعریف فردیت و هستی و خود واقعی خود و اینا که فیلسوف ها بهش اگزیستانس یا حتی دازاین هم گفتن، حالا دازاین یه تفاوت های اساسی نسبت به اگزیستانس داره ولی دو تاش مربوط به همین بحث امروز هست، اینا رو حالا یه کمی بریم جلوتر و آمادگی لازم رو به دست بیاریم توی یه قسمت جداگانه ای میگم احتمالا. به هر حال نکته ی دیگه ای که هست اینه که وقتی تصمیم میگیریم که انسان نباشیم، شاید دیگران این رو خیلی دوست نداشته باشن و حتی از ما بدشون بیاد و یا ازمون منزجر بشن و یا حتی از بعضی جمع ها رونده بشیم. ولی به نظر خودم اهمیتی نداره. 

****

اینجوری خلاصه. نکته ی آخر رو هم بگم و ختم این اپیزود رو هم اعلام کنم. این حرف هایی که امروز زده شد خیلی شبیه به کتاب مسخ کافکا یا بیگانه ی آلبر کامو هست. توی این دو تا کتاب که خیلی هم خونده میشن معمولا و خیلی هم فهمیده نمیشه معمولا و مخصوصا مسخ، تا جایی که من فهمیدم،میخواست همین رو بگه. اینکه اگر خودت باشی و به فردیت خودت بیشتر از تعاریف عرفی انسان در جامعه اهمیت بدی، از دید جامعه، از قالب انسان خارج میشی، جامعه تو رو ممکنه به چشم یه سوسک ببینه. حتی افراد خانواده ی اون کاراکتر داستان ازش منزجر میشدن و در نهایت هم توی اتاق خودش و در تنهایی مرد، چرا که نخواست بر مبنای تعریف انسان از انسان زندگی کنه. چون ترجیح داد خودش باشه.

خلاصه که شخص من سعی میکنم تعریف انسان رو از انسان پیدا کنم. ببینم جامعه انسان و انسانیت رو چجوری تعریف میکنه و بعد همش رو پاک میکنم و خودم خودم رو تعریف میکنم. نه به عنوان یک انسان بلکه به عنوان یک فرد. حالا این تعریفی که خودم از خودم میکنم، لزوما بر ضد و علیه جامعه و تعاریف قبلی نیست و شاید منطبق و حتی انسانی تر از تعریف الان انسان از انسان باشه که واقعا هم هست. در کمترین حالتش اینه که دروغ و ریا و تزویرت خیلی کمتر میشه. خلاقیت اضافه میشه، رهاتر زندگی میکنیم، از اون حس سردرگمی و عدم انطباق زندگی بیرونی و هستی درونیمون کمتر میشه و خیلی چیزهای دیگه. چی بهتر از این که خودمون میشیم. دیگه چی میخوایم اصلا. خودم شدن بالاترین دستآوردی هست که هر انسانی توی زندگیش میتونه بهش برسه. حالا این بحث رو کم کم بعدها و توی اپیزود های بعدی بیشتر در موردش حرف میزنیم.

این اپیزود شاید یه کمی پیچیده و گنگ بود. قبول دارم. ولی هدفم این بود که این تلنگر رو بزنم که بین مفهوم انسان و خود یا هستی یا اگزیستانس تفاوت وجود داره. لزوما قرار نیست هر چیزی که به اسم مفهوم انسان به خوردمون دادن رو زندگی کنیم. انسان بودن هم یک تعریف ساخته ی دست انسان هست که به راحتی میتونه ما رو به بردگی بکشه. قرار هم نیست با رهایی از مفهوم انسان یک موجود رذل بشیم، فقط قراره درک کنیم که فردیت من از تعریفی که جامعه از انسان کرده مهم تر هست. من باید خودم رو تحقق ببخشم، حتی اگه مثلا با بعضی از تعاریف عرفی از یک انسان یا یک شهروند خوب در تعارض باشم. این قضیه ما رو خالصتر میکنه. اگه تونسته باشم این تلنگر و شک و خوراک فکری رو ایجاد کنم، برای من کافیه. وگرنه برای توضیح این تفاوت باید کل فلسفه ی اگزیستانسیال و نگرش هایدگر در مورد انسان و حتی فلسفه ی پست مدرن رو توی ساعت ها پادکست مورد بحث و گفتگو قرار داد که اصلا هدف مونوکست یه همچین چیز آموزشی ای نیست. 

****

و در نهایت اینکه من محمد نورسی هستم و این پادکست نظرات شخصی خودم هست که با مطالعه و تجربه و کنجکاوی به دست اومده و هیچ ادعایی نسبت به درست بودنشون ندارم. و اینم اضافه کنم که برای شنیدن مونوکست میتونید به وبسایت مونوکست دات نورسی دات آی آر و یا یوتیوب و تلگرام که لینکشون توی سایت و پیج اینستاگرامم هست مراجعه کنید.