شما به مونوکست گوش میدهید – پادکستی درباره ی خودم و برای خودم.
اپیزود سیزدهم – دگردیسی، از رفتینگ به شناوری
دوازده اپیزود رو با همدیگه شنیدیم و رسیدیم به اپیزود سیزدهم. توی اپیزودهای قبلی حس کردم ابهاماتی وجود داشته و بعضی از مخاطبین نتونستن با کاری که میخوایم توی مونوکست بکنیم ارتباط برقرار کنن. واسه همین تصمیم گرفتم به صورت شماتیک و با یک مثال، ساختار کلی کاری که قراره انجام بدیم رو یه کمی بیشتر توضیح بدم. فکر کنم این میتونه در ادامه ی مسیر بهمون کمک کنه. پس این قسمت در واقع یک تصویر ذهنی رو میخوام توصیف کنم برای درک بهتر مفهوم بی بند و بار شدن و آگاه شدن و در نتیجه آزاد شدن.
بیاید کل زندگی رو به صورت یک قایق رفتینگ توی یک رودخونه ی بسیار خروشان تصور کنیم. قایق رفتینگ از اوناست که بادی هست و مثلا پنج شش نفر توش میشینن و کلاه ایمنی و جلیقه ی نجات تنشون میکنن و توی رودخونه های خروشان پارو میزنن. فکر کنم میدونید کدوماست ولی اگه نمیدونید، همین الان استوپ رو بزنید و رفتینگ رو یه سرچ بزنید و عکس یا حالا یه ویدئوی کوتاه ازش ببینید که بتونیم تصویر سازی بهتری انجام بدیم.
ما توی یک صحنه ی رفتینگ، چندتا چیز مختلف داریم. یه سری پاروزن داریم که دارن پارو میزنن. یه رودخونه داریم که ممکنه یه جاهایی خروشان تر باشه و یه جاهایی کمتر خروشان باشه. یه قایق داریم و البته یه سری اتفاقات بیرونی مثل بارون و باد یا طوفان و اینا. یه چیز دیگه هم ما بهش اضافه میکنیم. یه سری جونور که توی قایق هستن که گاها به دست و پای پاروزن ها میپیچن و گاها بهشون کمک میکنن. این بخش رو به صورت تخیلی فرض کنید. پس ما در کل در این تصویری که از قایق رفتینگ میخوایم توصیف کنیم ۵ تا المان اصلی داریم. پاروزن ها، رودخونه، قایق، اتفاقات بیرون مثل بارون و طوفان، و یه سری جانور که داخل قایق هستن. اوکی. این تا اینجا. حالا بریم دونه دونه همه ی این المان ها و ارتباط هاشون با همدیگه رو تشریح کنیم.
****
اول بریم سراغ پاروزن ها. پاروزن ها کیا هستن؟ پاروزن ها هر کدومشون یه اسمی دارن. مثلا اسم یکیشون هست عادت ها و عرف ها. یا مثلا سنت ها و ایدئولوژی ها، نقش های اجتماعی، هویت ها، اخلاق و آبرو، نقاب ها، ضمیر ناخودآگاه فردی و جمعی، ایگو و چندتا چیز دیگه. اینا اسم پاروزن هاست. بخش جالب داستان اینه که این پاروزن ها هر کدومشون به صورت جداگانه دارن بر مبنای تشخیص خودشون و برنامه ای که از قبل بهشون داده شده تصمیم میگیرن که با چه شدت و در چه جهتی پارو بزنن. مثلا ما در زندگیمون در یک موقعیتی قرار میگیریم، بعد توی ذهن ما، پاروزن ها شروع میکنن به فعالیت. مثلا عادت ها و عرف ها با توجه به اون جامعه ای که توش بودیم و سبک زندگیمون و عادت هایی که داریم شروع میکنن به پاروزدن با یه شدت مشخص و در یک جهت مشخصی که خودشون تعیین میکنن. مثلا عرف میگه: توی خانواده ی من، یا شهر من یا کشور من یا در کل در تمام انسان های جهان، عرفا باید این کار رو بکنی و با یه شدتی و در یک سمتی که هم راستا با اون عرف باشه شروع میکنه به پارو زدن. بعد عادت میگه: ولی من همیشه در این مواقع همچین کاری کردما، پس الان هم باید همون کار رو عادتا انجام بدم و اونم شروع میکنه با شدت و در جهت مد نظر خودش پارو زدن. بعد سنت ها و ایدئولوژی ها هم به همین شکل. مثلا ایدئولوژی یا حالا سنت میگه: اگه در این مسیر پارو بزنی خیر و ثواب داره یا مثلا سنت خانوادگی رو بیشتر رعایت کردی و بعد اونا هم شروع میکنن به پارو زدن در جهت مد نظر خودشون و با شدت خودشون. بعد نقش های اجتماعی هم که یکی از پاروزن ها هست هم کارش رو شروع میکنه، مثلا میگه به عنوان یک خواهر باید از برادر معتاد یا مقروضت پشتیبانی کنی. این نقش خواهر بودن هم مثلا به سمت و شدتی که خودش تشخیص بده فعال میشه و پارو میزنه. بعد هویتها میان وسط. مثلا میگه تو به عنوان یه ایرانی یا یه کورد یا یه پسر یا یه کارمند آموزش و پرورش یا یه انسان محترم الان باید به اون سمت و با این شدت حرکت کنی. اونم پاروش رو در میاره و شروع میکنه به پارو زدن. اخلاق و آبرو هم دقیقا مثل ایدئولوژی و سنت و عرف به سمت و شدتی که خودشون تشخیص بدن کارشون رو میکنن. ضمیر ناخودآگاه فردی و جمعی هم خیلی داستان جالب و کمی متفاوت دارن. اونا اصلا حرف نمیزنن. یا اگه حرف هم بزنن به صورت کدگذاری شده و رمزی حرف میزنن ولی اون پشت خودشون تصمیم میگیرن که با چه شدت و در چه جهتی پارو بزنن و شروع میکنن به پارو زدن. ایگو هم یه پاروی خیلی بزرگ دستش هست و میگه من. من. من مهم هستم. من باید بقا پیدا کنم. من باید از همه پولدارتر و خفنتر و بهتر و محبوب تر و مشهورتر باشم. من خیلی مهم هستم. باید به سمت و شدتی پارو بزنم که من قویتر و جداشده تر از بقیه باشم. من با همه فرق دارم. بعد پاروی خیلی بزرگش رو میذاره توی آب و به شدت پارو میزنه. نقاب ها و چندتا چیز دیگه هم هستن که توضیح دادنشون نیاز به یه زیرساختی داره که حالا بعدا میگیم ولی در کل بدونیم که چندتا پاروزن خیلی قوی دیگه هم هستن که اینجا دیگه نمیارمشون. پس در یک موقعیت از زندگی، تمام این پاروزن ها شروع میکنن به پارو زدن در مسیر و با شدتی که خودشون صلاح میدونن و از قبل براشون تعریف شده. دو تا نکته ی خیلی جالب که وجود داره اینه که جهت و شدت تمام این پاروزن ها لزوما هماهنگ و یکسان نیست. یعنی یک بلبشوی ذهنی ایجاد میشه و هر کی داره برای خودش و با توجه به زوری که داره پارو میزنه. اینجاست که قایق شروع میکنه به بی ثبات شدن. اینجاست که یهو هیجانات و احساسات و عواطف عجیب و غریب شروع میکنن به بروز پیدا کردن.
نکته ی دوم اینکه این پاروزن ها با پاروزن های واقعی داخل قایق رفتینگ یه فرق بزرگی دارن و اون اینه که روی همدیگه تاثیر میذارن و میتونن بقیه ی پاروزن ها رو تحریک و جوگیر کنن و یا یهو همه رو فریب بدن و منیپیولیت کنن به اصطلاح. پس در یک موقعیتی که در زندگی پیش میاد، توی ذهن ما هر کدوم از پاروزن ها همچین واکنشی از خودشون نشون میدن و در نهایت قایق به مسیری که برآیند کار این پاروزن ها هست حرکت میکنه. بعد ما اون لحظه حس میکنیم که تصمیم گرفتیم و با توهم آزادی ای که داریم اون تصمیم رو از خودمون میدونیم. در حالی که اصلا اینجوری نیست. این پاروزنها هستن که دارن تصمیم میگیرن. پاروزنهایی که طی صدها هزار سال و به هدف بقای انسان ساخته شدن. دقت کنید که میگم بقا و نه سعادت و خوشبختی. نه آزادی. بلکه فقط بقا. حتی ضمیرناخودآگاه فردی هم که مختص به خودمون هست هم بر اثر اتفاقاتی در ذهن ما شکل گرفته که ریشه در حفظ بقای ما داشته. یعنی تمام این تعاریف گله ای که باز هم میگم برای بقای بشر ساخته شدن و نه سعادت و رهایی و آزادی، پارو رو دست میگیرن و ما رو به سمتی که میخوان میبرن و بعد ما توهم تصمیم گیریِ آزادانه بهمون دست میده. میگم توهم، چون معمولا بعد از اینکه پاروزن ها تصمیم رو برای ما میگیرن ما شروع میکنیم برای اون تصمیم دلایل ساده و دم دستی آوردن. مثال کوهنورد رو توی اپیزود دو یادتون هست دیگه. پاروزن ضمیرناخودآگاه قایقش رو به سمت کوهنوردی میبره، بعد ولی خود شخص توهم داره که خودش تصمیم به کوهنوردی گرفته و دلیلش هم اینه که من میرم کوه چون کوهنوردی دوست دارم. در حالی که میره کوه چون پاروزن ضمیرناخودآگاه اون رو میبره کوه. برای تصمیماتی که توی اپیزودهای اخلاق و آبرو و اینا هم گفتیم دقیقا داستان همینه. پس خلاصه اینکه مثلا قایق میره به سمت راست و بعد ما میگیم چون من خواستم برم به راست، رفتم به راست در حالی که این پاروزن ها هستن که هر کی به یه سمتی پارو زد و زور چند نفرشون به چند نفر دیگه چربید و قایق رو برد به سمت راست. پس منظور من از توهم آزادی و بردگی و بند و بار دقیقا همینه.
حالا کاری که ما توی مونوکست میخوایم بکنیم چیه؟ اینه که با مشاهده گری، ساز و کار این پاروزنها رو مشاهده میکنیم و بهشون آگاه میشیم. مثلا میدونیم که الان پاروزن آبرو هست که داره این تصمیم رو برای من میگیره. الان ایگوم هست که داره من رو وادار به موفق و پولدار شدن میکنه. الان این پاروزن سنت و یا هویت هست که داره من رو به اون سمت میکشونه. بهش آگاه میشم و ازش آزاد میشم. دستشون رو میخونم. یعنی بعد از اینکه ما از این توهم آزادی بیدار شدیم و به بردگی خودمون پی بردیم و رفتار پاروزن ها رو مشاهده کردیم، کم کم نسبت به روش ها و نوع پاروزدن و قدرت ها و کمبود ها و کاستی های هر کدومشون آگاه میشیم.
البته این پایان ماجرا نیست. در اکثر مواقع بعد از آگاه شدن هم هنوز نمیتونیم کار خاصی بکنیم. ولی دیگه اینا دیگه نیاز به توضیحات بیشتری داره که توی این اپیزود که فقط میخوایم یه تصویری بسازیم نمیشه کامل توضیح داد.
دقت کنیم که سرزنش کردن و سرکوب کردن پاروزن ها اونها رو آروم نمیکنه، اونها رو تحت کنترل در نمیاره. اصل هر تلاشی برای کنترل کردنشون فایده ای نداره. قرار بر کنترل نیست. یک واقعیتی که وجود داره اینه که اگر اینها نباشن ما اصلا نمیتونیم زنده بمونیم. در طول تاریخ بشر، همین ها بودن که بقای ما رو تضمین کردن و الان هم همینا هستن که بقای ما رو تامین میکنن. نمیخوایم اینا رو سرزنش و یا انکار کنیم. ما فقط قراره نسبت بهشون آگاه بشیم. این از پاروزن ها. اگه هنوز بعضیاشون گنگ هستن اوکیه. بعدا توی اپیزودهای جداگانه مثل همون اپیزود که در مورد آبرو بود، همشون رو باز میکنیم.
****
بریم سراغ رودخونه. نکته ی جالبی که در مورد رودخونه هست اینه که رودخونه و جریان آب به خودیِ خود خروشان نیست، بلکه خروشان بودن رودخونه به خاطر سنگ هایی هست که توی جریان و مسیر آب قرار دارن. یعنی اگه توی رودخونه قلوه سنگ های بزرگ نباشه، رودخونه اصلا خروشان نمیشه. درسته؟ پس اگه الان جریان زندگی ما خروشان هست و پستی و بلندی داره، به خاطر سنگهایی هست که پیش پامون و توی رودخونه قرار داره. نکته ی جالب تر اینه که بخش بزرگی یا حتی میشه گفت تمام این قلوه سنگ ها رو خودمون توی مسیر رودخانه ی زندگی خودمون قرار میدیم. یعنی چی؟ یعنی جریان زندگی به خودی خود سنگی نداره، ما خودمون با ناآگاهانه زیستن هست که سنگ های داخل رودخونه رو بهش اضافه میکنیم و در نتیجه خروشانش میکنیم. حالا این سنگ ها چیا هستن؟ بعضی از سنگها رو سبک زندگی ما ایجاد میکنه. انتخاب های کوچیک و بزرگ ناآگاهانه ای که میکنیم. مثلا یکی از این سنگها مداخله هایی هست که توی چیزهایی که به ما ربطی نداره انجام میدیم. مثلا اعصاب و روان خودمون رو در مورد اینکه فلان سلبریتی توی شبکه های اجتماعی چی گفته میریزیم به هم و رودخونه رو خروشان میکنیم. یا یه سنگ دیگه که خودمون میذاریم پیش پای خودمون، ادامه دادن به ارتباطهای غیر سازنده و حتی مخرب هست. ارتباط هایی که فقط برامون دردسر و رنج داره و اصلا هم الزامی نیست ولی ما ارتباط رو ادامه میدیم. و یا به خاطر وراجی ها و پر حرفی هایی هست که میکنیم. جایی، چیزی رو میگیم که نباید بگیم و مدتها این رودخونه خروشان میشه. و یا حتی تصمیمات به ظاهر کوچیکی که توی سبک زندگیمون میگیریم. مثلا شب به خاطر یه سریال به دردنخور دیر میخوابیم و فردا دیر میرسیم سر کار و سر کار با رئیسمون به مشکل میخوریم و مدتها ممکنه رودخونه مون خروشان بشه. یه سری سنگ دیگه هم هست که به بستر بیرونی که توی اپیزود هفت گفتیم برمیگرده. یعنی ما برده ی بستر بیرونی میشیم و کلی سنگ الکی وارد رودخونه ی زندگیمون میکنیم. مثلا توی جامعه یا محیطهایی که ما بهشون رفت و آمد میکنیم یه طرز فکر و نگرش افسرده و یا ناله یا عصبی وجود داره. ما در بند بردگی این میوفتیم و فکر میکنیم که ما هم باید از زندگیمون بنالیم همیشه یا مثلا عصبی باشیم. اگه بر این دو تا داستان بستر بیرونی و سبک زندگی آگاه بشیم، کلا رودخونه ی زندگی آرومتر و کم تلاطم تر میشه. بسیاری از سنگهای اضافی رودخونه حذف میشه. حالا تمام انواع سنگ ها رو هم بعدا توی اپیزود های جداگانه بررسی میکنیم.
****
بخش دیگه ای که توی این تصویرسازی وجود داشت، قایق هست. حالا قایق چیه؟ قایق همون بدنمون هست. بدن ما یکی از اصلیترین و یا حتی میشه گفت اصلیترین بخش از این داستان هست. حالا شاید بگید که ذهن و پاروزن ها مهم تر هستن ولی بدن اگر نباشه، پاروزنی هم در کار نیست. از طرفی بدن به شدت روی عملکرد پاروزن ها تاثیر میذاره. یک قایق سوراخ یا خراب نمیتونه با بهبود عملکرد پاروزن ها راه به جایی ببره. حالا شاید بیاد توی ذهنمون که ممکنه یک نفر با یک نقص مادرزاد یا بر اثر یک اتفاق دچار یک اشکالی در قایق یا همون بدنش شده باشه. تکلیف چیه؟ اون داستانش جداست. اون جزو بخش اتفاقات بیرونیِ این تصویر سازی هست. پس بدن من با ارزشترین چیزی هست که دارم. سالم نگه داشتن بدن، یعنی سالم نگه داشتن قایق. یعنی امکان شناوری و پاروزنی و حرکت راحت تر در مسیر رودخونه. فکر نکنم این نیازی به توضیحات بیشتری داشته باشه ولی قطعا در موردش اپیزود خواهیم داشت.
****
بخش چهارم این تصویر سازی چی بود؟ اتفاقات بیرونی مثل بارون و طوفان. این بخش از قضیه اینجوری ما رو به بند میکشه که مثلا وقتی بارون یا طوفان یا باد مخالف میاد، تلاش میکنیم که مسیر باد و یا شدن بارون و طوفان رو کنترل کنیم و یا کل مسئولیت زندگیمون رو بذاریم گردن این اتفاقات. یعنی مثلا در زندگی واقعی داره جنگ میشه و یا دلار میره بالا، ما تمام فکر و ذکرمون میشه اینکه: چرا داره جنگ میشه؟ چرا دلار داره میره بالا؟ من چقدر بدبخت و بدشانسم؟ قرار نبود اینجوری بشه؟ انگار مثلا بهمون چک ضمانت سفید امضا دادن که قرار نیست در زندگی ما هیچ اتفاق ناگواری بیوفته و تمام اتفاقات قراره گل و بلبل باشه. بعد شروع میکنیم به بد و بیراه گفتن و فحش دادن به شانس و اقبال و نیروهای ماورائی که بهش اعتقاد داریم و کائنات و اینا و در نهایت منفعل میشیم. در حالی که من و قایق من و پاروزن های من، و سنگ های رودخونه تنها چیزهایی هستن که در حیطه ی اختیارات من هست. من باید تمرکزم روی این موارد باشه. اگه دلار رفت بالا، سوال این نیست که چرا باید دلار بره بالا؟ من چرا اینقدر بدبختم که ایران به دنیا اومدم. بلکه سوال اینه که الان که دلار داره میره بالا، من باید چیکار کنم؟
یه واقعیتی که وجود داره اینه که اتفاقات بیرونی میتونه نه تنها روی بدن یا قایق و ذهن یا پاروزن ها تاثیر بذاره، میتونه روی عملکرد و یا نتیجه ای که از کارهامون میخوایم بگیریم هم تاثیر بذاره. یعنی ما بسیار آگاهانه نسبت به بدن و ذهنمون عمل کردیم و همه چیز رو آگاهانه و آزادانه پیش بردیم ولی یک اتفاق بیرونی میتونی عملکرد و نتیجه ی مورد نظر ما رو به کلی زیر و زبر کنه.
پس بخش دیگه ای از اپیزودهای مونوکست میره به سمت اینکه اگه این اتفاقات افتاد باید چیکار کنیم؟ توی اون شرایط تکلیف چیه؟ فعل آگاهانه چیه؟ کنش چیه؟ کنش رو در نقطه مقابل واکنش به کار میبرم. درک تفاوت این دو تا خیلی مهم هست. توی واکنش ما مفعول یک فعل بیرونی هستیم و در کنش ما فاعل فعل خودمون هستیم. مایی که میخوایم آزادانه و مسئولانه زندگی کنیم، قطعا نمیخوایم مفعول باشیم. مفعول آزاد نیست. برده ی فاعل هست. واکنشی هست. نسبت به عامل بیرونی یا فاعل، فعلش رو انجام میشده. ولی ما که میخوایم آزاد باشیم، میخوایم فاعل باشیم. میخوایم کنش انجام بدیم. پس توی مونوکست سعی میکنیم افعالمون رو از واکنش به اتفاقات بیرونی به سمت کنش تغییر مسیر بدیم. از تلاش برای تغییر دادن و مقاومت در مقابل اتفاقی که اصلا در حیطه ی اختیار ما نیست دست بکشیم و روی هستی خودمون تمرکز کنیم.
خلاصه اینجوری. امیدوارم تصویر این رو هم تونسته باشیم توی ذهنمون بسازیم.
****
پنجمین و آخرین بخش از این تصویر سازی جونورهایی هستن که داخل قایق هستن. جونورهایی که نه میشه انداختشون بیرون و نه میشه کم و زیادشون کرد. بعضیهاشون مهربون و خوب هستن و بعضیهاشون وحشی و سرخود و بی منطق هستن. بعضیهاشون دور دست و پای پاروزن ها میپیچن و اونها رو محدود میکنن و بعضیهاشون بهشون غذا و آب میدن. بعضی از اینها رو نمیشه کاریش کرد و غیر قابل تغییر هستن و بعضیهاشون رو میشه تربیت کرد و تغییر داد.
حالا این جونور ها چیا هستن؟ این جونورها هم خیلی زیاد هستن. مثلا یکیش ژن ها هست. ژنهای هر فردی علاوه بر اینکه ظاهر، توانایی ها و استعداد ها و بخش بزرگی از روحیات فرد رو مشخص میکنه، تقریبا تمام فعالیت های بعد از تولد رو هم کنترل و مدیریت و جهت دهی میکنه. یعنی قبل از تولد قیافه و قد و رنگ چشم و استعداد ها و روحیاتمون رو مشخص میکنه و بعد از تولد هم با هورمون ها و یه سری فعالیت های دیگه ما رو وادار میکنه که الان باید تولید مثل کنی، الان باید به این طرف مقابل لبخند بزنی، الان باید اضطراب داشته باشی و کف دستات عرق بکنه، الان باید سرطان بگیری یا افسرده بشی و خیلی چیزهای دیگه. ژن که گفتیم شبیه به یه جونور داخل قایق هست، میتونه گاها بپیچه توی دست و پای پاروزن ها و یا مثلا قایق رو سوراخ کنه و گاها میتونه به درک و دریافت پاروزن ها کمک کنه و یا یه قایق خیلی قوی و خفن بهمون بده. کاری که ما در مقابلش میتونیم بکنیم چیه. هیچی، نسبت بهش آگاه میشیم. این رو تغییر نمیشه داد ولی اگه من مثلا آگاه بشم که این فشار و میلی که الان برای ازدواج یا فرزندآوری دارم فقط به خاطر ژن هام و در مسیر تکامل هست، ممکنه تصمیمات بهتری و به نفع خودم بگیرم و نه به نفع ژن.
دومین جونور سرنوشت و شانس هست. این جونور خیلی خیلی بحث بر انگیز هست ولی یه اپیزود کامل در مورد سرنوشت رو به زودی منتشر میکنم. سرنوشت و شانس رو معمولا ما دست کم میگیریم ولی تقریبا تعیین کننده ترین بخش از این داستان قایقسواری ما هست. سرنوشتی که البته از سر و از ابتدا نوشته نشده بلکه مجموعه ای از میلیارد ها اتفاق هست که به صورت لحظه ای در حال رخ دادن هست و ما هیچ نقشی توشون نداریم ولی زندگی ما رو به شدت تحت تاثیر میذاره. مثلا اینکه کلاس اول ابتدایی چه کسی کنار دستمون روی نیمکت نشست کاملا شانسی بود ولی توی کل مسیر زندگیمون خواه ناخواه تاثیرش رو گذاشت. به همین راحتی.
سومین جونور بستر تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و زبانی هست که توش متولد میشیم. مثلا ما ایرانی و احتمالا توی شناسنامه مسلمان و مثلا شخص من کورد زبان و مثلا در یک اقتصاد مریض و در یک دوره ی تاریخی خاصی متولد شدیم و زندگی میکنیم. اینها هم تاثیراتی روی ما میذارن که تقریبا هیچ کاریش نمیشه کرد به جز اینکه بهش آگاه شد. یعنی نمیشه تغیرشون داد، بلکه فقط میشه به تاثیراتش روی بخش های دیگه ی این قایق سواری آگاه شد و از بندشون رها شد. این رو هم بعدا توی اپیزود های بعدی صحبت میکنیم درباره ش.
جونورهای دیگه ای هم هستن که دیگه وقت نیست همش رو بگم.
خلاصه که الان با این تصویری که از پاروزن ها، رودخونه، قایق، اتفاقات بیرونی و جونورها توی ذهنمون هست شاید بتونیم بیشتر شرایطی که توش هستیم رو درک کنیم.
****
چنتا نکته رو هم در پایان این اپیزود اضافه کنم و دیگه تمام.
اولا اینکه، توی اون قایق رفتینگ یکی از چیزایی که روی ما تاثیر میذاره هزاران قایق دیگه ی رفتینگ هستن که هی میان سمت ما و میخورن به قایق ما و تعادلش رو به هم میزنن. این برخورد میتونه حتی به ظاهر خوب باشه. مثلا یکی میاد و به ما ابراز عشق میکنه و یا از ما تعریف میکنه، یهو کل پاروزن ها همون تعادل نسبی خودشون رو هم از دست میدن و هر کدومشون به صورت دیوانه وار و غیر قابل پیش بینی پارو میزنن. و این اتفاق با هر تماسی با قایق های دیگه رخ میده. این دیگه میشه مهارت های ارتباطی که البته با اون مهارت های ارتباطی که توی سمینارها و کتاب های زرد وجود داره خیلی فرق میکنه. نکته ی اصلی این مهارت های ارتباطی روی خودمشاهده گری و خودآگاهی میچرخه و نه سود و منفعت و موفقیت و پیروزی در گفتگو و اینا. تفاوتش اینه. یه نکته ی دیگه هم در مورد این قایق های دیگه بگم. ما باید آگاه بشیم و درک کنیم که این بلبشویی که در قایق ما وجود داره توی قایق های دیگه هم وجود داره. یعنی تقریبا تمام قایق های دیگه هم آشوب زده هستن. مثل خوابگرد دارن به صورت دیوانه وار و توی یک رودخونه ی خروشان پارو میزنن و اصلا کنترل و آگاهی ای روی قایق خودشون ندارن معمولا.
نکته ی بعدی اینه که خب توی این داستان من کدومم؟ من کجام؟ من کدوم یک از این ۵ بخش هستم. واقعیت اینه که هیچکدوم. من اون کسی هستم که داره این صحنه رو مشاهده میکنه. یعنی در نهایت من به مقام مشاهده گری میرسم. تصمیمات و اتفاقات رو آگاهانه نظاره میکنم. اینجاست که فردیت و جدایی از گله و خودآگاهی اتفاق میوفته. بر خودت آگاه میشی. بر جریان زندگی آگاه میشی. کی آگاه میشه؟ کسی که داره این صحنه رو مشاهده میکنه. اینجاست که پاروزن ها کم کم به هارمونی و تعادل میرسن. آگاهانه پارو میزنن. رودخونه ی پر از سنگ و خروشان رو با خودآگاهی و خودمشاهده گری به یه دریای پهناور که فقط گاها به خاطر اتفاقات بیرونی مواج میشه تبدیل میکنیم. رها میشیم از بند هایی که بهمون وصل هست. دست از تلاش و مقاومت در مقابل چیزهایی که در کنترل و اختیارمون نیست برمیداریم. میپذیریم که خیلی چیزهای زندگی ما دست ما نبوده و نیست و نخواهد بود. مثلا نمیشه جلوی هورمون هام رو گرفت ولی وقتی بهشون آگاه میشم، این بار به جای واکنش، نسبت بهشون کنش آگاهانه و مسئولانه انجام میدم. زندگی ما رو بازی نمیده، بلکه ما زندگی رو بازی میکنیم. اون چیزی که واقعا هستیم رو بازی میکنیم نه چیزی که گله و جهان بیرون به ما اجبار کرده. اینجاست که تلاش و تکاپو برای غرق نشدن و بقا تبدیل میشه به شناور شدن. به جاری و ساری شدن. به رها زیستن. به زیستن و نه بقا پیدا کردن.
****
خلاصه اینجوری. امیدوارم تونسته باشم یک تصویر بهتری رو از هدف مونوکست توی ذهنمون ایجاد کنم. این قضیه خیلی جزئیات بیشتری داره که توی نیم ساعت واقعا نمیشد همش رو گفت ولی کم کم و به صورت اپیزود های جداگانه سعی میکنم هر چیزی که به ذهنم برسه رو بگم و در نهایت بگم که خودم دارم چجوری اینها رو تمرین میکنم. یعنی این چیزایی که میگم طبق شعار مونوکست، درباره ی خودم و برای خودم هست. راه حل قطعی نیست که همه بخوان تکرارش کنن. مهم درک این بردگی و خلق روش رهایی از بند مختص به خودمون هست. همین. جمله ی آخر رو هم که همیشه میگم رو بگم و تمام. برای شنیدن مونوکست میتونید به وبسایت مونوکست دات نورسی دات آی آر و یا سایر پلتفورمها که لینکشون توی سایت و پیج اینستاگرامم هست مراجعه کنید.