اپیزود هفدهم – رهایی از بند تعهد خانوادگی

شما به مونوکست گوش میدهید – پادکستی درباره ی خودم و برای خودم.

اپیزود هفدهم – رهایی از بند تعهد خانوادگی

در اینکه خانواده ارزشمندترین نهاد اجتماعی هست هیچ شکی نیست و توی این اپیزود قصد نداریم این نهاد رو زیر سوال ببریم. فقط میخوایم یه کمی از این مقدس و خدشه ناپذیریش کم کنیم. اونم نه در هر شرایطی، بلکه فقط برای شرایط های خاص که میتونه آزادی و فردیت ما رو ازمون بگیره.

این نکته رو هم همین اول داستان اضافه کنم که همونجور که توی اپیزود های قبلی گفتیم، رهایی از یک بند، به این معنی نیست که نقطه مقابل و در مخاصمت و ضدیت با اون بند قرار بگیریم، بلکه به این مفهوم هست که نسبت به بردگیمون آگاه بشیم و بعد تصمیم بگیریم. تصمیمی که میتونه دقیقا منطبق با همون بند باشه ولی این بار اون تصمیم از خودمون نشات گرفته و نه متاثر از بند و باری که ما رو به بردگی گرفته. پس در مورد موضوع امروز میتونیم خیلی سریع و مختصر بگیم که بعد از رهایی از بند تعهد خانوادگی اینجوری نیست که دیگه بکشیم زیر تمام اصول و تعهدات خانوادگی و مثلا خانواده دیگه برامون مهم نباشه بلکه ما میخوایم بعد از رهایی از این بند، تصمیمی منطقی تر و عقلانی تر و رها تر و منطبق تر با فردیت خودمون بگیریم و اتفاقا در نهایت رابطه مون با خانواده میتونه حتی به یک عشق خالصتر هم تبدیل بشه.

پس با این مقدمه ی کوتاه میریم سراغ بحث امروز با عنوان رهایی از بند تعهد خانوادگی.

****

بیاید قبل از اینکه بحث اصلی رو شروع کنیم، یه کمی در مورد مفهوم کلمه ی تعهد صحبت کنیم. ریشه ی کلمه ی تعهد، عهد و پیمان هست. یعنی یک توافقنامه که بین من و دیگری بسته میشه و ما رو به انجام دادن یا ندادن یک سری کارها یا اصول و قواعد پایبند میکنه و احتمالا اگر از این تعهد تخطی کنیم، با هزینه هایی مواجه میشیم. پس نکته ای که باید بهش خیلی دقت کنیم اینه که تعهد فقط زمانی اتفاق میوفته که با اختیار همراه باشه. من انتخاب کنم که با یک نفر یا گروه یا نهاد پیمانی ببندم و بهش تعهد داشته باشم. یعنی تعهد یک فعل آگاهانه و انتخابی و آزادانه هست و نه یک چیز انتسابی. پس مثلا پسر بودن یا دختر بودن من که یک انتخاب نبوده، من رو به چیزی یا کاری یا اصولی متعهد نمیکنه. یا مثلا منی که فرزندِ یک خانواده یا یک برادر یا یک خواهر هستم، لزوما هیچ تعهدی رو برای من نمیاره. بازم میگم تعهد یعنی پیمان. یعنی یک قراردادی که آگاهانه و آزادانه بین من و دیگری بسته میشه. این قضیه رو میشه به خیلی چیزهای دیگه که انتسابی هستن مثل ملیت و جنسیت و رنگ پوست و نژاد و خیلی چیزهای دیگه بسط داد. پس منی که ناخواسته در یک نقش فرزند یا برادر در یک خانواده ای به دنیا اومدم، چون این فعلم آزادانه و آگاهانه نبوده، پس برای من تعهدی هم نمیاره قاعدتا. اینم اینجا باید اضافه کنم که این داستان رهایی از بند تعهد خانوادگی رو نمیشه در مورد رابطه ی زن و شوهر و یا پدر و مادر نسبت به فرزند تعمیم داد. این پیوند ها آگاهانه و آزادانه بوده احتمالا و پس مشمول تعهد هم میشه. البته تبصره هایی هم داره که بعدا میگم.

خلاصه ی کاربردیه چیزهایی که تا الان گفتیم رو میشه اینجوری گفت که من هیچ مسئولیتی در قبال افرادی که خودم انتخاب نکردم که باهاشون رابطه یا نسبتی داشته باشم ندارم و لزومی نداره نسبت به کارهایی که میکنم یا نمیکنم به این افراد پاسخگو باشم. من تعهدی به برادرم و خواهرم و پدرم و مادرم و سایر فامیل های خونی ندارم، مگر اینکه خودم تعهدی داده باشم. اقناع توقعات اونها هیچ لزومی نداره. تعریف یا وظایفی که به صورت عرفی در جامعه نسبت به این افراد برای من تعیین شده، مغایرت داره با اصل آزادی و فردیت. آزادی فردی و فردیت و هستیِ من بالاترین اولویت رو برای من داره از هر نوع نقش اجتماعی ای که من آزادانه نسبت بهش تعهدی ندادم. البته اینجا درک مفهوم آزادیِ فردی و فردیت یافتگی خیلی مهم و باارزش هست که دیگه اینجا نمیشه کامل توضیح داد.

****

پس ما تا اینجا فهمیدیم که اصلا تعهدی وجود نداره مگر اینکه شخصا تعهدی داده باشیم. و گفتیم که این به این معنی نیست که کل روابط خانوادگی و فامیلی رو زیر سوال ببریم و بیخیالش بشیم و کلا بکشیم زیر همه چی. بازم میگم که خانواده با ارزشترین نهاد اجتماعی در جامعه هست. این چیزی که با عنوان رهایی از بند تعهد خانوادگی میگیم به این معنا هست که من اگر یک رابطه ی آزادانه و خوشایند با خانواده و فامیل دارم، این رو ادامه میدم و آگاهانه ازشون کمک میگیرم یا بهشون کمک میکنم و بهشون عشق میدم و میگیرم ولی تا چه زمانی این کار رو میکنم؟ تا زمانی که فردیت و آزادی من زیر سوال نره. اونجا دیگه آگاهانه و رهای از این تعهد و بند، تصمیمی میگیرم که ممکنه مغایر باشه با تعاریف عرفی و سنتی جامعه نسبت به نهاد خانواده و فامیل. چند تا مثال بیارم فکر کنم روشنتر بشه.

مثلا من دختر هستم و یک پدر سنتی دارم که داره در مقابل کشف و شکوفایی هستی من سنگ میندازه. من میدونم که در فلان هنر یا پیشه استعداد دارم ولی پدرم با من مخالفت میکنه. اینجا باید آگاه باشیم که ما هیچ تعهدی به برآورده کردن خواسته های پدر یا مادر یا برادر و خواهرمون یا زندگی بر مبنای باور های اونها نداریم چرا که اصلا تعهدی ندادیم و از طرفی سیستم باوریه خودمون رو خودمون مشخص میکنیم و بر مبنای سیستم باوری خودمون زندگی میکنیم. پس قیام میکنیم و مثل یک مبارزِ راه آزادی و در مسیر شکوفایی هستی خودمون قدم برمیداریم. اینجا ممکنه یه سری موانع دیگه مثل خشونت های خانوادگی یا مهرطلبی و یا عدم اعتماد به نفس یا عادت به افراد خانوداه و اینجور چیزها، باز جلوی ما رو بگیره که دیگه بحث امروز نیست. این مثال رو میشه در مورد تصمیم برای کسی که میخوایم باهاش ازدواج کنیم و یا مستقل شدن و یا مهاجرت و خیلی چیزهای دیگه هم تعمیم داد. پس ما با خانواده در صلح و صفا و صمیمیت و یک تعهد نانوشته زندگی میکنیم، تا زمانی که آزادی و هستیِ من مورد تجاوز قرار بگیره، اونجا دیگه قیام میکنیم و میجنگیم.

در مورد دایی و عمه و خاله و عمو و پدر بزرگ و مادر بزرگ و سایر خویشاوندان هم داستان همینه. من هیچ تعهدی به هیچکدومشون ندادم، پس قاعدتا تعهدی هم ندارم. این دیگه خیلی واضح هست. ارتباط من با این افراد کاملا باید بر مبنای انتخابِ آزادانه ی خودم باشه. و اگر انتخاب کردم که رابطه ای نداشته باشم و یا انتظاراتشون رو برآورده نکنم، خیالم راحت باشه و بدونم که هیچ تعهدی رو نقض نکردم چرا که از اساس اصلا هیچ تعهدی نداشتم. این قضیه اینقدر واضح هست که دیگه بیشتر از این در موردش حرف نمیزنم. بریم سراغ مثال بعدی.

مثلا من یک برادرِ معتاد دارم که هر سری میاد خونه و من رو تحت فشار میذاره که بهش پول بدم و این داستان کل زندگی و آزادی فردیِ من رو به خطر انداخته و دارم اذیت میشم. اینجا هم باز باید حواسمون باشه که من نسبت به برادرم هیچ تعهدی ندارم. تا جایی که خودم تشخیص بدم بهش کمک میکنم و از یه جایی به بعد میتونم بدون هیچ تعهدی، از کمک کردن بهش سر باز بزنم. شاید اصلا با نه گفتنِ من، این فرد در تنگنا قرار گرفت و به خودش اومد و مسیولیت زندگی خودش رو قبول کرد و مواد رو ترک کرد. یه آتیشی که داره میسوزه و خرابی به بار میاره رو که نباید هیزم ریخت توش. البته لزوما عشقم رو ازش نمیگیرم فقط حمایت کورکورانه و ناآگاهانه رو ازش میگیرم و نه عشقم رو. حتی در مسیر بهبودش هم ازش حمایت میکنیم ولی دیگه در بندش نمیافتیم. یه جاهایی باید نه گفتن رو تمرین کرد حتی اگر سنگدلانه و بیرحمانه به نظر برسه.

 این مثال رو میشه برای پدر و مادر هم تعمیم داد. مثلا من بارها دیدم که یک پدر پیر و یا مادر بیمار که نیاز به مراقبت های دائمی داره، زندگی تمام فرزندان و نوه هاش رو به هم ریخته. یعنی فرزندان این افراد با توجه به عرف و سنتی که در جامعه هست خودشون رو متعهد میدونستن که تا زمان مرگ اون شخص بهش خدمت کنن در حالی که هیچ کدومشون راضی و خوشحال نبودن و حتی گاها زندگی خانوادگی خودشون هم داشت سر این موضوع دچار مشکل میشد و قلبا آرزوی مرگ اون طرف رو میکردن و به خاطر این آرزو عذاب وجدان هم داشتن و خودشون رو بیرحم و سنگدل میدونستن و خودخوری میکردن. این رو من به شخصه و بارها در چندین خانواده ی مختلف دیدم و شنیدم. یعنی فرزندانِ این افراد در بند و بردگیه سنت و عرفی که اونها رو متعهد به پدر و مادر میکرد این خدمات رو به والدین میکردن و نه انتخابی و از سر عشق. یعنی میتونستن از پرستار و یا خانه ی سالمندان استفاده کنن ولی چون خودشون رو متعهد میدونستن و از حرف مردم میترسیدن، این کار رو نکردن و سالها بردگی کردن. البته گاها این کار به خاطر یه سری بردگی های دیگه مهر طلبی و یا نقاب “فرزندِ خوب” و خیلی چیزهای دیگه اتفاق میوفته که دیگه همش رو نمیشه توی یه اپیزود گفت. نکته ی دیگه ای که هست اینه که این چیزی که گفتم به این معنی نیست که اگر یک فرد نیازمند کمک در خانواده داریم سریع ردش کنیم بره. نه. ما میتونیم آگاهانه و آزادانه انتخاب کنیم که این کمک رو به اون شخص بکینم و ازش مراقبت و پرستاری بکنیم یا نکنیم. اینجا دیگه بردگی نیست چرا که آگاهانه، خودم تصمیم گرفتم که این کار رو بکنم و نه در بندِ تعهد خانوداگی که من رو مقید به این کار میکنه و یا بندِ حرف مردم و آبرو و این جور چیزها.

کلا در مورد بردگی و رهایی از بند، آگاهانه و آزادانه بودن فعل مهم هست و نه نوع فعل. ما میتونیم آگاهانه انتخاب کنیم که ۵۰ سال از برادری که یک مشکل فیزیکی و ذهنی داره مراقبت کنیم و چون آگاهانه و آزادانه انتخاب کردیم، دیگه رنج هم نمیکشیم و میدونیم که چون در بند هیچ بند و باری نیستم، هر لحظه که بخوام میتونم توی تصمیمم تجدید نظر کنم و این برادر یا خواهر یا حالا پدر و مادر رو به دست پرستار و یا خانه ی سالمندان یا بهزیستی بسپرم. این خیلی واقعی تر و عاشقانه تر و آزادانه تر و آگاهانه تر هست.

****

بیاید یه کمی هم در مورد ریشه های این تعهد هم صحبت کنیم. یکی از اصلیترین دلایل این قضیه همون داستان بقا در گله هست. مثل اخلاق و آبرو که گفتیم در طول تاریخِ اجتماعی شدن انسان، یک سری مناسبات ایجاد شده که بتونه بقای فرد رو در قبیله و گله تضمین شده تر کنه. یعنی در واقع ریشه ی این داستان ها رو میشه در باور ها و سنت ها و عرف ها و ایدئولوژی و این جور چیزها پیدا کرد. حالا علاوه بر دلایل باوری و عرفی و سنتی، یه سری دلایل ژنتیکی هم برای این قضیه وجود داره. یعنی سیم پیچی مغز ما جوری برنامه ریزی شده که به افرادی که حامل ژنهای مشترک با ما هستن کمک کنیم که بقا و تولید مثل داشته باشن. توی یک خانواده، پدر و مادر هر کدوم ۵۰ درصد با فرزندان ژن مشترک دارن و فرزندان هم ۵۰ درصد با هم ژن مشترک دارن. البته این اشتراک به جز اون تقریبا بالای ۹۰ درصد ژنی هست که در تمام انسان ها مشترک هست. یعنی ژن، من رو وادار میکنه که علاوه بر ژن های خودم، از اون پنجاه درصد ژنی که در پدر و مادر یا خواهر و برادرام هست هم مراقبت کنم. حتی برای خویشاوندان درجه دو هم صادقه. ما ۲۵ درصد با عمو و عمه و خاله و دایی هامون ژن مشترک داریم. نکته ی جالب داستان اینه که با همین اصل و سیم پیچی مغز میشه ایثارگری و وطن پرستی و مردن در راه انسان های دیگه و در کل یه سری تعهدات نانوشته ای که نسبت به گروه ها و دسته ها و اجتماعاتی که به صورت انتسابی بهشون تعلق داریم هم توجیه کرد.

این رو هم اینجا میگم ولی زیاد ربطی به این داستان تعهد نداره ولی گفتنش خالی از لطف نیست. تا حالا به این فکر کردیم که چرا والدین بچه هاشون رو دوست دارن؟ جواب یه کمی بیرحمانه به نظر میرسه ولی متاسفانه همینی که هست. پدر و مادر به فرزندانشون علاقه دارن و براشون ایثارگری و فداکاری میکنن چون پنجاه درصد ژن مشترک دارن. یعنی هدف حفظ بقای ژن مشترک هست. همونجور که ما برای حفظ جون خودمون که صد در صد ژنهامون توش مطرح هست تلاش میکنیم، برای فرزندانمون هم که ۵۰ درصد ژن مشترک داریم هم تلاش میکنیم. البته عوامل دیگه ای هم مطرح هست که دیگه اینجا جاش نیست. ولی در کل انسان برده ی ژن هست. انسان ماشینی هست که برای انتقال و بهبود ژن تکامل پیدا کرده. این داستان مختص انسان هم نیست. مثلا ما این داستان رو شنیدیم که پرستو میره توی آتیش که بچه اش رو نجات بده. در واقع میره که بقای اون ۵۰ درصد ژن مشترکش رو تضمین کنه. حالا این به این معنی نیست که ما مثلا نسبت به این بردگی ژن آگاه بشیم و ازش آزاد بشیم و دیگه بی محلی کنیم نسبت به خانواده و فرزندانمون. بلکه به این معنی هست که این پیوند رو مقدس ندونیم. این پیوند رو تا جایی محترم بدونیم که بقا و زندگی و فردیت و آزادیِ شخص ما رو به فنا نده. مثلا منی که انتخاب کردم که فرزند داشته باشم، چون این انتخاب رو آگاهانه انجام دادم، نسبت بهش تعهد دارم ولی این تعهد هم حد و مرز داره و میدونم که ژنتیک نقش بزرگی توی این حس تعلق به فرزندانم بازی میکنه. پس اگر من یک فرزند شرور و مثلا معتاد یا خلافکار دارم میتونم تعهد پدر و مادری رو هم زیر پا بذارم و نسبت به ریشه ی ژنتیکیِ حس تعهدم به فرزندانم آگاه بشم و ازش رها بشم و مثلا دست از حمایت مالی ازشون بردارم. هنوز عشقم رو دارم ولی دیگه زندگیه خودم رو قربانیشون نمیکم. البته بازم میگم که این بحث هم به این اپیزود ربط نداره و هم خیلی جوانب مختلف دیگه ای داره که نمیشه ازشون سرسری گذشت و به همین دو دقیقه ای که اینجا گفته شد اکتفا کرد. شاید اصلا بهتر باشه این بخش از پادکست رو نشنیده بگیریم.

پس خلاصه اینکه ریشه ی احساس تعهدی که به خانواده دارم، به سنت ها و باور های گله و البته ژنتیک و بقای ژن برمیگرده. اینم یادمون باشه که احساس تعهد کردن با احساس وابستگی کردن فرق میکنه. ما داریم درباره ی تعهد حرف میزنیم. ما گاها نسبت به اعضای خانواده مون به خاطر مسائل عاطفی یا روانشناختی یا حتی وابستگیِ مالی و یا فرار از حس تنهایی و یا عادت کردن به همدیگه احساس وابستگی میکنیم. این رو نباید با احساس تعهد قاطی کنیم.

****

حالا بریم سراغ چندتا نکته برای درک بهتر این موضوع.

نکته ای که هست و قبلا هم بهش اشاره کردم اینه که احساسات و عواطف و هیجانات ما توسط ژن ها و به هدف بقای ژن تکامل پیدا کرده و نه به هدف سعادت انسان. و از طرفی این احساسات و عواطف و هیجانات بر مبنای تعاریف عرفی و سنتی و خیلی چیزهای دیگه که توی سرمون هست شکل میگیره و نه بر مبنای واقعیت موجود. یعنی این ژنها و سیم پیچی مغز ما به اضافه ی تعاریفی مثل سنت و عرف و باور و این جور چیزها هستن که در ما احساسات و عواطف و هیجانات رو برانگیخته میکنن. حالا این به این معنی نیست که باید نادیده شون بگیریم بلکه به این معنی هست که بهشون آگاه بشیم و نذاریم که ما رو به بند بکشن. مثلا بخش بزرگی از عشق من به پدر یا مادر یا برادر و حتی فرزند رو ژنتیکم داره تولید میکنه و یا این عرف هست که من رو وادار میکنه که این افراد رو دوست داشته باشم و اگر از این بند ها رها بشم شاید واقعا ازشون متنفر باشم. و البته اینم باید اضافه کنم که نقطه مقابل این داستان هم صادق هست. یعنی وقتی از این بند ها رها میشیم تازه میتونیم عشق و دوست داشتن واقعی رو درک و ابراز کنیم. پس لزوما رهایی از بند ریشه های ژنتیکی و ذهنیهِ احساسات و عواطف و هیجانات در خانواده و خویشاوندان منجر به نفرت نمیشه و در اکثر مواقع میتونه منجر به یک عشق واقعی تر و عمیقتر و آزادانه تر و آگاهانه تر بشه. من برادر، خواهر، مادر، پدر و فرزندم رو عاشقانه دوست دارم نه به این خاطر که باهاشون پیوند ژنتیکی دارم و یا عرف جامعه این رو از من طلب میکنه. من این افراد رو به خاطر هستی و ذات خودشون دوست دارم. حتی اگر هفت پشت هم غریبه بودیم، باز هم این عشق رو بهشون داشتم. اینجا تازه عشق و همدلی در خانواده واقعی میشه و معنی پیدا میکنه. من عاشق پدر یا مادرم هستم نه به این خاطر که باهاشون پیوند ژنتیکی دارم و یا بهشون عادت کردم و یا جامعه ازم میخواد که اونها رو دوست داشته باشم، بلکه من دوستشون دارم چرا که عاشق ذات و هستیه این افراد هستم. یک پیوند عاطفیه بلا واسطه و بی نیاز رو نسبت بهشون دارم. یک عشق واقعی. پس خلاصه اینکه رهایی از این بند ها میتونه به نحوی قمار باشه که یا منجر به نفرت و بی تفاوتی میشه و یا میتونه منجر به یک عشق واقعی بشه. البته این قمار، قماری هست که ما توش همیشه برنده هستیم، چرا که با این قمار آزاد میشیم و آزادانه و بدون بند زندگی میکنیم. خودمون میشیم و خودمون رو زندگی میکنیم.

نکته ی بعدی اینکه این تعهد خانوادگی رو نمیشه به زن و شوهر نسبت داد چرا که ازدواجی که آزادانه و آگاهانه انجام بشه معمولا با یک سری تعهد توافقی همراه هست که ما باید حفظش کنیم. مگر اینکه وضعیت خیلی خراب بشه و انتظارات ما برآورده نشه و بخوایم مثلا جدا بشیم. وگرنه من آزادانه انتخاب میکنم که ازدواج کنم و یا بچه بیارم و از قبل میدونم که نسبت به این داستانها یک سری تعهدهایی رو باید قبول کنم. پس چون آگاهانه تعهد دادم، پس باید متعهد هم بمونم. مگر در شرایط خاص. مثلا میدونم که اگر جدا بشم ممکنه تعهدم به اینکه بالای سر فرزندم باشم رو نقض میکنم ولی توی خیلی از موارد، فرزندی که با یکی از والدین بزرگ میشه خیلی سالم تر هست از فرزندی که پدر و مادر ناسازگاری دارن ولی به خاطر تعهد و یا سنت ها و باور ها یا هر چیزی از هم جدا نمیشن و فرزند در یک محیط و رابطه ی ناسالم بزرگ میشه. پس من اینجا به خاطر عشقی که به فرزندم دارم، تعهدی که نسبت به بزرگ کردن فرزندم دارم رو نقض میکنم.

نکته ی بعدی اینه که ما باید درک کنیم که یک خانواده ی خوب داشتنی نیست بلکه ساختنی هست. اگر ما به یک سن خاصی رسیدیم و خودمون رو آگاه میدونیم، میتونیم خودمون برای بهبود و ساختن یک خانواده ی بهتر تلاش کنیم. یعنی یک خانواده فقط پدر و مادر توش نقش ندارن و فقط اونها مسئول نیستن بلکه تک تک اعضا در ساخته شدن یک خانواده ی مستحکم تر و بهتر نقش دارن و باید براش تلاش کنن. درسته که شاید فرزندان نسبت به پدر و مادر تعهدی نداشته باشن، ولی قرار هست خودشون هم توی اون خانواده زندگی کنن. پس تلاش برای بهبود وضع خانوادگی میتونه منجر به بهبود وضع زندگی خودشون هم بشه. پس نشستن و غر زدن که من خانواده ی خوبی ندارم جواب نمیده. بلکه باید مسئولیت زندگی خودم رو به عهده بگیرم و مثلا مستقل بشم و یا اگر نمیتونم و یا نمیخوام مستقل بشم، برای بهبود خانواده و رفع مشکلاتش تلاش کنم. پس این رهایی از بند تعهد به معنیه بیخیالی نسبت به خانواده نیست بلکه به مفهوم آگاهانه و آزادانه تصمیم گرفتم هست برای کشف و شکوفاییِ فردیت خودم که قاعدتا در یک خانواده ی بهتر و سالمتر این اتفاق به احتمال بیشتری ممکنه اتفاق بیوفته.

در کل هدف این نیست که بیرحم و خودخواه بشیم، بلکه هدف اینه که تقدس این تعهد رو برداریم و براش حد و مرز بذاریم. آگاهانه نقش عضوی از خانواده رو بازی کنیم. عشقمون رو به خانواده از چنگ ژنتیک و مهرطلبی و یا وابستگی و عرف و عادت در بیاریم و اون رو خالصش کنیم که البته ممکنه در نهایت به جدایی و حتی نفرت هم برسه.  

توی این اپیزود هم من زیاد درباره ی خودم حرف نزدم چرا که تجربه ی خاصی از اینکه خانواده فردیتم رو زیر سوال ببره رو نداشتم. فقط شخص من اگر الان ارتباط مهرآمیز و خوبی با خانواده ی ۵ نفریم دارم، سعی کردم اون رو آگاهانه اش کنم. یعنی من اگر مهری میورزم، در بند ژنتیک و تعهدات سنتی و عرفی نیست، بلکه آگاهانه و آزادانه، خودم انتخاب میکنم که به هستی و ذات اعضای خانواده ام عشق بورزم. من اونها رو دوست دارم نه به این خاطر که ژن مشترک داریم و جامعه ما رو خانواده میدونه و یا مثلا به هم عادت کردیم یا به هم نیاز داریم. بلکه من به شخص خودشون عشق میورزم.

همین. تا همینجا فکر کنم یه سری سوالات و شک ها ایجاد شد که خیلی عالی هست و اصلا یکی از اهداف اصلیه این پادکست ایجاد سوال و شک کردن هست.

****

و در نهایت اینکه من محمد نورسی هستم و مونوکست نتیجه ی مطالعات و کنجکاوی ها و افکار خودم هست و نسبت به درست بودنشون هیچ ادعایی ندارم. هدفم از این پادکست این هست که یه کمی خودم رو خالی کنم و در وهله ی دوم شاید یه سوال یا شکی رو در مخاطب ایجاد کنم. و اینم اضافه کنم که برای شنیدن مونوکست میتونید به وبسایت مونوکست دات نورسی دات آی آر و یا سایر پلتفورمها که لینکشون توی سایت و پیج اینستاگرامم هست مراجعه کنید.